زندگینامه یک یوگی
برگ ۵۵
"ماهاریشی*، تو نخستین یوگی که من دیده ام هستی که همواره در خانه میماند."
"پروردگار گاهی قدیسانش را جایی سبز میکند که انتظار نمیرود، تا نشود
او را هیچ دم به تنها یک قانون ساده کرد!"
مرد مقدس بدن چالاکش را به شیوه چهارزانوی یوگیان قفل کرد. در هفتاد و
چند سالگی، او نشانی بارز از پیری یا زمین گیری نداشت. ستبر و راست قامت،
او از همه دیدگاهی بی کاستی بود. چهره او چهره یک ریشی* بود، همانگونه که
در متون کهن گفته شده است: سر بالا گرفته، پر از ریش، همیشه راق و راست نشسته،
و چشمان خاموشش به سوی هستی مطلق* خیره شده.
مرد مقدس و من به حالت مدیتیشن وارد شدیم. پس از گذشت یک ساعت، طنین آوای
نرمش مرا برانگیخت.
"تو بسیار به خاموشی مینشینی، اما آیا به آنوبهاوا* دست یافته ای؟" او
مرا یادآور میشد که به خدا بیش از مدیتیشن عشق بورزم. "تکنیک را با هدف
اشتباه مکن."
او به من میوه انبه داد. با آن شوخ سرشتی دلپذیری که در هستی خاموش و
سنگینش پنهان بود، او گفت، "مردمان بیشتر به جالا یوگا (یگانگی با غذا)
دلبندند تا به دیانا یوگا (یگانگی با خداوند)."
کنایه یوگی گرایش من را بلند به خنده انداخت.
"چه خنده ای داری تو!" درخشش پر مهری به نگاه او به من نشست. چهره خودش
همواره جدی بود، اما لبخندی زیبا آنرا پنهانی می آراست. چشمان بزرگ نیلوفرانه اش خنده الهیی را در خود پنهان داشتند.
"آن نامه ها از امریکای دوردست میایند." مرد مقدس به چندین پاکت کلفت نامه
روی میز اشاره کرد. "من با چند انجمن آنجا نامه نگاری میکنم که
افراد عضو آنها به یوگا علاقه مندند. آنها هند را دارند دوباره کشف
میکنند، و این بار با مسیر یابی بهتری نسبت به کولومبوس! کمک به آنها
مرا خشنود میکند. دانش یوگا برای همگان که تشنه آن هستند رایگان است، همچون
نور روز.
"آنچه که 'ریشیها' برای رهایی انسان اساسی دانستند، نیازی نیست که در
باختر کمرنگ و آبکی تدریس شود. چون در دل و جان همانند هم هستتد، با اینکه
در جهان و تجربه خارجی فرق دارند، باختر و خاور هر دو بدون شیوه ای از
درس یوگا شکوفا نخواهند شد."
* "قدیس بزرگ"
* rishi
* omnipresence
* براستی خدا را دیدن و درک کردن
<
>
>>