زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۸۵


سرزمین سرخچوب باشکوه و کهن یوسیمیتی با ستون های پر عظمت و به سقف آسمان کشیده اش کلیسایی سبز طبیعی است که با مهارت الهی طراحی شده. با اینکه در خاوران آبشارهایی فوق العاده یافت میشوند، هیچکدام در زیبایی سیل به آبشار نیاگارا نزدیک مرز کانادا نمیرسد. غارهای پهناور در کنتاکی و غار کارلزبد در نیومکزیکو، با تشکل های قندیلی رنگارنگشان چون سرزمین هایی مبهوت کننده خیالی اند. سوزن های دراز گلفهشنگ آنها که از سقف غار آویزانند و عکس آنها در آبهای زیززمینی افتاده به انسان نگاهی اجمالی از دنیاهایی دیگر در رویاهای او را میدهند.

بیشتر هندیهای کشمیر، که در جهان در زیبایی مشهورند، به اندازه اروپایی ها سفیدند و ویژگی ها و استخوانبندیی مشابه دارند. بسیاری چشمان آبی و موهای بلوند دارند. در لباس غربی آنها امریکایی به نظر می آیند. سرمای هیمالیا کشمیری ها را از آفتاب سوزان مراقبت میکند و سیمای روشن آنها را مصون نگاه میدارد. هر چه بیشتر به قسمتهای جنوبی گرمسیر هند سفر میکنی میبینی که پوست مردم تیره و تیره تر میشود.

هفته هایی بیاد ماندنی در کشمیر گذراندیم اما مجبور بودم بخاطر آغاز سال تحصیلی کالج سرمپور به بنگال برگردم. سری یوکتشوار به همراه کانای و آدی در سریناگار ماند. پیش از اینکه خداحافظی کنم استاد به اشاره به من گفت که قرار است در کشمیر بدنش به بیماریی مبتلا شود.

مخالفت کردم که "آقا شما خیلی هم سر حالید."

"حتی امکانش هست که این دنیا را ترک کنم."

"گوروجی!" بپایش به التماس افتادم. "استدعا میکنم که به من قول بدهید که در این زمان تنتان را پشت سر نمیگذارید. من به هیچ وجه آمادگی بی شما بودن را ندارم."

سری یوکتشوار ساکت ماند اما با چنان عطوفتی به من نگاه کرد که احساس خاطر جمعی کردم. دلخور او را ترک گفتم.

"استاد بد بیمار." مدت زیادی از بازگشتنم به سرمپور نگذشته بود که این تلگراف را از آدی دریافت کردم.

کلافه به گورو سیمی فرستادم: "آقا، از شما خواسته بودم که مرا رها نکنید. خواهش میکنم در بدن بمانید، وگرنه من هم خواهم مرد."

"هر طور که میخواهی باشد باشد." این جواب سری یوکتشوار از کشمیر بود.

با نامه ای از آدی چند روز بعد خبر گرفتم که استاد بهبود یافته. وقتی دو هفته بعد آنها به سرمپور برگشتند هراسان دیدم که بدن گورویم نیمی از وزنش را از دست داده.



< > >>