زندگینامه یک یوگی
برگ ۲۴۰
دو سال پس از افتتاح مدرسه رانچی، رابیندرانات مرا به سانکینیکتان دعوت
کرد تا در مورد آرمان های آموزشیمان با هم سخن بگوییم. من با خوشحالی
پذیرفتم. شاعر در کتابخانه اش نشسته بود. مثل دیدار اولمان، احساس
میکردم که او مدل و الگوی مردانگی است که هر نقاشی آرزو دارد او را نقاشی
کند. صورتی به زیبایی حکاکی شده و قیافه ای نجیب زاده داشت و موهای بلند
و ریش کمند مانندی آنرا می آراستند. چشمانی درشت و دلچسب داشت و لبخندی
فرشته آسا. صدایش مثل آواز یک فلوت واقعا شور و حال برانگیز بود. ظاهری قد بلند
و رشید و جسور داشت و حضورش احترام میطلبید. او داری یک نرمی
تقریبا خانمانه و لذت و ذوق و شوق بچگانه بود. هیچ تشریح ایده آل از یک
شاعر نمیتواند الگویی بالاتر از وجود این خواننده نجیب پیدا کند.
چندی نگذشت که من و تاگور غرق در مطالعه مدرسه هایمان شدیم، که هر دو
دور از اصول مرسوم پایه ریزی شده بودند. مشابهتهای بسیاری وجود داشت:
آموزش در هوای آزاد، سادگی، فضای به اندازه و مناسب برای بیان و گسترش و
رشد روح شخصی. ولی رابیندرانات روی ادبیات و شعر تاکید و تمرکز بسیار
داشت و همینطور پرورش و بیان شخصی بوسیله موسیقی و آواز، که من آنرا در بولا
شاهد بودم. بچه های سانکینیکتان وقتهایی را با سکوت میگذراندند، اما
پرورش خاصی در یوگا نداشتند.
شاعر با اظهار علاقه به توضیحاتم در مورد تمرین های انرژی آور "یوگادا" و
تکنیکهای تمرکز یوگا گوش فراداد، که به همه شاگردان رانچی آموزش داده میشد.
تاگور از سختی های دوران شاگردی خودش برایم گفت. او با خنده گفت: "من سال
پنجم از مدرسه فرار کردم." خیلی خوب میتوانستم تصور کنم که چگونه سرشت
ظریف شاعرانه اش در مدرسه با رفتاری خشک و خشن و انظباطی خدشه دار شده بود.
"برای همین بود که سانکینیکتان را تاسیس کردم با درختانی بلند و سایه دار
و مناظر زیبای آسمان." او برای گروهی از کودکان که در باغ دلگشایی درس
میخواندند دست تکان داد. "یک کودک در طبیعت ذاتی خودش است میان گلها و
بلبلها. تنها اینگونه است که او میتواند استعداد شخصی خود را شکوفا
کند. آموزش واقعی را هرگز نمیشود از بیرون و به زور وارد شخص کرد. بلکه باید
تنها کمکی باشد برای شکوفا شدن حکمت بی پایان درونی."*
با او موافقت کردم. "شامه آرمانگرا و قهرمان جوی جوانان با تنها رژیمی از آمار
و بازگفت خبری وقایع تاریخی هدر میرود."
شاعر با قدردانی و احترام از پدرش، داوندرانات، یاد کرد که در بوجود آمدن
سانتینیکتان یاری و الهام بخش بود.
* "روح که به تعدد زاده میشود، و یا به گفته هندو ها 'راه وجود را در
هزاران تولد دوباره طی میکند' ... هیچ چیز نیست که از آن ندانسته
باشد. برای همین است که او میتواند بیاد آورد... آنچه را که قبلا
میدانسته ... چون پرس و جو و یادگیری یک نوع بخاطر آوردن است." - امرسون
<
>
>>