زندگینامه یک یوگی

برگ ۴۴

فصل ۶
سوامی ببری

"من آدرس سوامی ببری را پیدا کرده ام. بیا فردا به دیدار او برویم."

این پیشنهاد خوب از سوی چاندی، یکی از دوستان دبیرستانم، آمد. من شوق داشتم این مرد مقدس را ببینم، که در زمان پیش از راهبگیش با دست های خالی ببر ها را گرفته و با آنها جنگیده بود. یک شوق بچه گانه با اندیشه این نبردها مرا فراگرفته بود.

روز بعد سرمای زمستانی آورد، اما چاندی و من با خوشحالی براه افتادیم. پس از چندی گشتن در بهوانیپور بیرون کلکته به در خانه درست رسیدیم. در دو حلقه آهنین داشت، که من بلند به صدا درآوردم. با وجود سر و صدا، خدمتکار به آرامی پیش ما آمد. لبخند کنایه دار او میگفت که مهمانها، با وجود سر و صدایشان، توانایی بر هم زدن آرامش خانه مرد مقدس را ندارند.

با احساس زخم زبان خاموش، من و همراهم برای دعوت شدن به اتاق پذیرایی سپاسگزار بودیم. انتظار طولانی ما آنجا پشیمانی ناخشایندی آورد. عرف نانوشته هند برای جوینده حقیقت، شکیباییست; یک استاد ممکن است جدیت یک نفر برای دیدار او را بیازماید. این کلک روانشناسی آزادانه در باختر بوسیله پزشک ها و دندانپزشکها بکار برده میشود!



< > >>