زندگینامه یک یوگی
برگ ۶۶
ای گوشه نشین، سخنان راستین را بازگو
از آن سرود کهن که نامش "ساما" است; "برخیز، بیدار!"
آن مردی که به دانش "شاسترا" یش میبالد را بجو
از جدل بی سبب و بی بهره از روی دانش نمایی
آن احمق خود بال را بانگ کن که بیاید
به طبیعت باز، زمین پهن،
این بانگ را به گروه دانشجویانت بفرست;
با هم آتش قربانی را بپا کن
باشد که همه گرد آیند. تا که هندوستان ما،
سرزمین کهن ما به خودش بازگرد
هان باز سخت به کار مشغول شو
به خدمت و جانسپاری، به حالت از خود بیخودی او
از مدیتیشن راستین و از ته دل، بگذار تا بنشیند
بار دیگر برنینگیخته، بی طمع، بی منظور، پاک،
هان باری دیگر بپای بزرگوارش
و زمینش، آموزگار هر سرزمین.
<
>
>>