زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۰۰
خجالت زده به رخت خواب برگشتم. یک حشره هم بسویم نیامد. اینجا بود که
دریافتم که گورو قبلا تنها برای خشنود کردن من خواسته بود که پرده ها را
بخرم. خودش بیمی از پشه ها نداشت. با نیروی یوگایی که داشت هم میتوانست
اراده آنان را بر آن نماید که نیش نزنند، و یا اینکه خودش به یک حال آسیب
ناپذیر درونی فرو برود.
با خودم اندیشیدم که "او دارد به من درسی میدهد. این مرحله یوگایی است که
باید به آن برسم." یک یوگی باید بتواند به مرحله فرا آگاهی برسد و در آن
بماند، با وجود حواس پرتی های رنگ و وارنگی که در این زمین کماکان سر ما
فرود میایند. چه وزوز حشرات و چه نور تابان روز هنگام، جلوی آنچه که حواس
میخواهند اعلام کنند باید گرفته شود. همانا آن هنگام است که آواز و چشم
انداز شنیده و دیده میشوند، البته از سوی سرزمینهایی که حتی زیبا تر از باغ عدن هستند.*
روزهای نخستین در آشرام، پشه های آموزنده درس دیگری هم به من دادند. ساعت
آرام غروب آفتاب بود. گورو داشت متون کهن را بی همتا تفسیر میکرد. به پای
او من در آرامش برین بودم. یک پشه بی نزاکت خود را برای جلب توجه به میان
انداخت. همین که نیشش تزریق سمی زیر پوستی خود را در ران پایم وارد
میکرد، من نا خود آگاهانه دستم را به انتقام بلند کردم. از اعدام سر باز
بزن! به موقع یکی از پند* های پاتانجلی را بیاد آوردم که نامش آهیمسا (بی
آزاری) است.
"چرا کار را تمام نمیکنی؟"
"استاد، آیا تو با گرفتن زندگی از کسی موافقی؟"
"نه، اما ضربه مرگ دیگر در ذهنت زده شده بود."
"نمیفهمم."
"مقصود پاتانجلی رها بودن از نیت برای کشتن است." سری یوکتشوار به سادگی
طرز فکر مرا میخواند. "در این جهان مشکل میتوان از آهیمسا تحت اللفظی پیروی
کرد. انسان ممکن است مجبور باشد جانوران زیان آور را بکشد. اما او
متقابلا مجبور نیست احساس دشمنی یا عصبانیت کند. همه مخلوقات حق یکسانی
در استفاده از هوای مایا دارند. قدیسی که از اسرار آفرینش خبردار میشود
با عبارات بیشمار سردرگم کننده اش در هماهنگی و صلح است. هر انسانی توان
آنرا دارد که به آن مرحله فهم برسد اگر میل درونی ویرانسازی را در خود
مهار کند."
"گوروجی، آیا باید بجای کشتن یک جانور وحشی خود را فدا کرد؟"
* اشاره دارد به نیروهای همه جا موجود یک یوگی، که بواسطه آن او میتواند
یگانگی خود را با همه آفرینش ببیند، بشنود، بچشد، ببوید، و لمس کند، بدون
استفاده از اندام حسی. این در تاییتیریا آرانیاکا چنین باز گفته شده:
"مرد نابینا مروارید را با نگاه تیزش سوراخ کرد، مرد بی انگشت آنرا نخ
کرد، مرد بی گردن به گردن انداخت و مرد بی زبان از آن تمجید کرد."
* aphorism
<
>
>>