زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۰۲


سخنش روی نقطه حساس من دست گذاشت. اینکه از چشمان گود افتاده و اندام لاغر مردنیم هیچ خوشنودی نداشتم از بودن ردیف ها دارو و دوا در اتاقم در کلکته آشکار بود. هیچ چیزی کارساز نبود. سوء هاضمه مزمن از زمان کودکی گریبانگیر من بود. نا امیدیم گاهی به اوج خود میرسید آنگاه که از خود میپرسیدم که آیا ادامه این زندگی با چنین بدن نحیفی ارزشی دارد یا نه.

"تاثیر دارو ها محدود است، اما نیروی خالق زندگی نه. آنرا باور کن: آن دم خود را سالم و توانمند خواهی یافت."

سخنان سری یوکتشوار حقیقت کارای شخصیی را در وجودم بیدار کرد که هیچ شفابخشی، که بارها هم امتحان کرده بودم، نتوانسته بود در من زنده کند.

روز به روز، عجب! لایه گرفتم. دو هفته پس از برکت پنهانی استاد، توانستم به وزنی برسم که هیچ وقت نزدیک آن هم نرسیده بودم. بیماری های مدام شکمم برای همیشه از میان رفتند. من بار های دیگری به چشمم دیدم که گورو شفای الهیش را در یک آن به کسانی که مبتلا به دیابت و صرع و یا فلج بودند بخشید. هیچ کسی نمیتوانست آنقدر که من بخاطر رهایی ناگهانم از نحیفی تن از او قدر دان بودم به او شکرگزار باشد.

سری یوکتشوار به من گفت: "سالهای پیش من هم تلاش میکردم که وزن اضافه کنم. در دوره نقاهت پس از یک بیماری سخت بسر می بردم که به ملاقات لاهری مهاشایا در بنارس رفتم."

"'آقا، بیمار بوده ام و بسیار وزن کم کرده ام.'

"'میبینم یوکتشوار*. تو خودت را ناخوش کرده ای و حالا هم می اندیشی که لاغری.'

"به هیچ وجه پاسخی نبود که انتظارش را داشتم. با این حال، سخن پسین گورویم امیدواری به من داد:

"'بگذار ببینم. اطمینان دارم که فردا حالت بهتر میشود.

"این سخنش را به نشانه برکت شفایی پنهانی گرفتم در جهت اندیشه ای باز. سپیده دم فردای آنروز از یافتن جان و نیرویی نو در تعجب نبودم. خود را به پیش استاد رساندم و با شور و اشتیاق خبر دادم که 'آقا، امروز بسیار بهترم.'

"'همین طور است! امروز به خودت توان بخشیده ای.'



* در واقع لاهری گفت "پریا" (یک نام شخص) و نه "یوکتشوار،" چرا که آن اسم راهبگی گورویم است که هنوز در زمان زندگی لاهری مهاشایا دریافتش نکرده بود. (برگ ؟ را ببینید.) اینجا و چند جای دیگر "یوکتشوار" درج شده تا بودن دو نام متفاوت خواننده را گیج نکند.



< > >>