زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۰۵
"تو به من اجازه اش را داده ای. حقایقی که به تو آشکار میکنم نمیتوان
بدون تمرکز کامل درک کرد. مگر در مواردی که لازم باشد من به خلوت
اندیشه دیگران وارد نمیشوم. آدمی طبیعتا حق دارد که مخفیانه در حریم
افکار خود پرسه بزند. پروردگار بدون دعوت شدن به حریم آن سر نمیزند. من هم
قصدی برای دخالت ندارم."
"در برای همیشه به روی شما باز است استاد!"
"رویاهای معماریت بعد ها به واقعیت خواهند انجامید. اما حالا وقت درس است!"
اینگونه شد که گورویم اتفاقی با طرز رفتار خونسرد و ساده اش سه رویداد
زندگی مرا فاش کرد. از دوره نوجوانی تصویر هایی مبهم به من الهام میشدند
که هر کدام در محیطی متفاوت بودند. درست به ترتیبی که سری یوکتشوار گفته
بود این رویاها به حقیقت پیوستند: نخست مدرسه یوگای پسرانه ای که در دشت رانچی تاسیس
کردم، سپس مرکز سازمانم در بالای تپه ای در لس آنجلس و سرانجام خانقاهی
در جنوب کالیفرنیا در کنار اقیانوس بزرگ آرام.
استاد هرگز با تظاهر نمیگفت: "من پیشگویی میکنم که چنین و چنان روی خواهد
داد!" بلکه او چنین اشاره ای میکرد: "گمان نمیکنی که امکان روی دادنش
هست؟" اما بیان ساده اش توانی "ودایی" در خود پنهان داشت. سخنی را پس
گرفتن در کار نبود. واژه های اندکی در حجابش هرگز نادرست از آب در نمی آمدند.
سری یوکتشوار سنگین و کم حرف بود و در رفتارش احساساتی نبود. ابهام در او
پیدا نمیشد و حکمت و آگاهی آرامی بر او چیره بود. پاهایش در زمین استوار
و سرش در پناه بهشت آسمان بر افراشته بود. آدمهای خوش ابتکار و کاردان
تحسین او را بر می انگیختند. او میگفت: "قدسی بودن به معنی خنگ بودن
نیست. برداشت الهی نباید موجب ناتوانی گردد! بیان فعال حقیقت
بالاترین درجه هوشمندی را به همراه میاورد."
در زندگی استاد براستی درک کردم که میان واقع گرایی معنوی و اسرار شناسی
(mysticism) مبهم که گاهی بجای آن گرفته میشود فرق بزرگیست. گوروی
من تمایلی به بحث در عرصه ماورای عالم مادی نداشت. تنهای چیز "شگفت
انگیز" او سادگی تمام او بود. در گفتمان او چیزهای حیرت آور به زبان نمی
آورد. اما در عمل او آزادانه بیانگر حقیقت بود. دیگران دم از معجزه
میزدند اما خودشان چیزی از پسشان بر نمی آمد. سری یوکتشوار به ندرت اسرار
و قوانین پنهان را باز گو میکرد، اما مخفیانه به همه آنها دسترسی داشت.
<
>
>>