زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۰۷


سری یوکتشوار همینگونه در من تاثیر گذار بود. اگر روزی نگران یا بی تفاوت وارد خانقاه میشدم، در رفتارم نابخودآگاه تغییری ایجاد میشد. تنها با دیدن گورو ام آرامشی جانبخش وجودم را فرا میگرفت. هر روز با او یک تجربه نو در سرور و آرامش و معرفت بود. هرگز او را در فریب و یا مستی حرص و طمع و احساسات و خشم و یا هر گونه وابستگی انسانی ندیدم.

"تاریکی مایا دارد میرسد. بیایید بخانه درون بشتابیم." استاد هر دم غروب با این کلمات به مریدان نیاز به کریا یوگا را یادآور میشد. گاهی یکی از دانش آموزان در شایستگی خود برای تمرین یوگا تردید نشان میداد.

"گذشته را فراموش کن." این پاسخ سری یوکتشوار به آن دانش آموز بود. "زندگی رفته همه انسانها با شرمندگی های بزرگ تیره و تار است. تا آن هنگام که بسوی الوهیت پای نگذاشته، اعتمادی به برخورد بشر نیست. همه چیز در آینده بهبود میابد، به شرطی که الان از تلاش معنوی دریغ نکنی."

استاد همواره چلا* های جوان در خانقاهش داشت. پرورش معنوی و فکری آنها مقصود و علاقه همیشگی او بود: حتی اندکی پیش از ترک این دنیا، او دو پسر شش ساله و یک جوان شانزده ساله را برای تدریس پذیرفت. او ذهن و زندگیشان را با دقت فراوان یک استاد راستین به دانش آموزانش هدایت میکرد. ساکنان آشرام خانه به گورو عشق می ورزیدند و احترام میگذاشتند. کافی بود دستانش را آرام به هم بزند تا آنان به کنارش حاضر شوند. هنگامی که در خلق و خوی ساکت و متمرکز به درون بود کسی حرفی نمیزد. آن هنگام که خنده سر میداد، بچه ها آنچنان به او مینگریستند که او یکی از خود آنهاست.

کم پیش میامد که استاد از کسی درخواست شخصی داشته باشد. همچنین او کمک دانش آموزی را نمیپذیرفت مگر از روی نیت پسندیده باشد. اگر مریدان یادشان میرفت که صواب شستن لباس او را ببرند، او یواش در گوشه ای خودش آنرا میشست. سری یوکتشوار رنگ سنتی سوامی ها یعنی رنگ خاک رس میپوشید. گیوه هایش، مطابق آیین یوگی ها، از پوست ببر یا آهو بودند.

استاد در انگلیسی و فرانسه و هندی و بنگالی مسلط بود. سانسکریت را کم و بیش میدانست. او با صبر و حوصله دانش آموزان جوان خود را به کمک میان بر هایی که خود مبتکرانه ابداع کرده بود انگلیسی و سانسکریت می آموخت.

استاد به بدنش توجه داشت، اما بدون وابستگی. او می‌ آموخت که لایتناهی به در سلامت فیزیکی و فکری متجلی است. او هر گونه زیاده روی را رد میکرد. باری یکی از مریدان روزه طولانی را آغاز کرد. گورو تنها خندید و گفت:‌ "چرا جلوی یک سگ استخوانی نیندازیم؟"



* مرید و دانش آموز. از ریشه فعلی سانسکریت به معنای "خدمت کردن."



< > >>