زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۰۹
روزی او در موقعیتی مناسب گفت: "رفتار مودبانه بدون حسن نیت چون بانویی
زیبا اما مرده است. صراحت بدون عرض ادب همانند چاقوی جراح
موثر اما ناخوشایند است. رک گویی مودبانه مفید و تحسین برانگیز است."
بنظر میامد که استاد از پیشرفت معنوی من خرسند بود، چون او کمتر اشاره ای
به آن مینمود. در امور دیگر گوش های من کنایه زیاد میشنیدند. کوتاهی های
عمده من کم حواسی و گاه به گاه غمگین احوال بودن و گاهی رعایت نکردن برخی
آداب و رسوم و روش مقبول.
گورویم به من یاد آوری میکرد که "ببین که چگونه فعالیت های پدرت باگاباتی
همیشه از هر دیدگاه متعادل و برنامه ریزی شده هستند." این دو مرید لاهری
مهاشایا چندی پس از آمدن من به سرمپور با یکدیگر ملاقاتی داشتند. پدر و
سری یوکتشوار یکدیگر را وارسته میدانستند و احترام میگذاشتند. هر دو یک زیست
درونی از سنگ خارای معنوی ساخته بودند که گذشت زمان نمیتوانست تغییری به آن
وارد سازد.
از آموزگاران موقتی زندگی پیشینم چند درس اشتباه فرا گرفته بودم. به من
گفته بودند که یک چلا (دانش آموز دینی) نیازی به توجه به وظایف دنیوی
ندارد. وقتی که وظیفه هایم را نادیده گرفتم و یا سرسری انجام دادم، کسی
مرا سرزنش نمیکرد. سرشت بشر چنین راهنمایی را به آسودگی جذب میکند. اما زیر
چوب بی دریغ استاد من خیلی زود توهم بی مسولیتی را از سرم بیرون کردم.
سری یوکتشوار میگفت: "آنها که خود را بالاتر از این دنیا میدانند بدرد
دنیایی دیگر میخورند! تا وقتی که هوای رایگان این زمین را تنفس میکنی،
وظیفه داری که خدمت بکنی. تنها او که به درجه استادی در رسیدن به حالت بدون
نفس کشیدن* دست یافته از وظایف آسمانی بری است. من حتما وقتی به آن
مرحله رسیده ای تو را خبر میکنم."
به گورویم هرگز نمیشد رشوه داد، حتی با محبت. او فرقی برای آنکس که با
تمایل خودش حاضر شده بود که مرید او باشد قائل نمیشد. چه من و استاد تنها
بودیم چه با گروهی از شاگردان دیگر یا با غریبه ها، او همیشه بی طفره سخن
میگفت و یا سخت ملامتم میکرد. در سرزنش کردنش هرگز تناقض یا ملایمت موقتی
دیده نمیشد. میان طوفان چنین رفتاری طاقت آوردن آسان نبود، اما من عزم کرده
بودم که بگذارم سری یوکتشوار همه ناهمواری های روانی مرا صاف کند. چنین
بود که او کار غول پیکر دگرگونی مرا به دوش گرفت و من به دفعات زیر بار
چکش تنبیه آن ضربه خوردم.
* سمادی: پیوستن کامل جان شخص در روح لایتناهی
<
>
>>