زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۲۰


سری یوکتشوار جلسات درس خودش را نیز با همان جدیت و تمرکز برگزار میکرد. میگفت "درایت نه با چشمان بلکه با اتمها کسب میشود. زمانی که یک حقیقت نه فقط در مغزتان بلکه در وجودتان رخنه میکند، آندم میتوانید ادعا کنید که به آن پی برده اید." او بر آن بود تا گرایش شاگردانی که تفسیر دانش کتابی را یک گام ضروری در تحقق معنوی خویشتن میدانستند را نغییر دهد.

او میگفت: "ریشی ها با یک جمله حقایقی را بیان کرده اند که محققان برای یک عمر و نسل های متعدد خود را به سخن از آنها مشغول میکنند. جدال تمام نشدنی فلسفی و ادبی مال ذهن های تنبل است. چه فکری رهایی بخش تر از این است که 'خدا ... است.' نه! 'خدا'."

اما بازگشت به سادگی برای آدمی ساده نیست. چیزی که برای او مطرح است به ندرت "خدا" و بلکه خود بینی های فراگرفته است. ضمیر نفس او خشنود است که توانسته چنین دانشی را از خود بکند.

آنان که به داشتن مال و منال خود میبالیدند، اغلب در حضور استاد، ادعای داشتن فروتنی هم میکردند. روزی یک قاضی محل برای مصاحبه به خانقاه ساحلی استاد در پوری آمد. این مرد به بیرحمی شهرت داشت و در توان و سلطه او بود که چنانچه میخواست من و استاد را از آشرام بیرون کند. من به استاد در مورد اخلاق این آدم هشدار داده بودم. اما استاد با بی توجهی سر جایش نشست و برای خوشامد او برنخاست. من با کمی دلهره نزدیک در ایستاده بودم. مرد مجبور شد به نشستن روی جعبه ای چوبی راضی شود; استاد دستوری برای آوردن صندلی برای او نداد. احترامی که عالیجناب بخاطر اهمیتش انتظار داشت ببیند تحقق نیافت.

یک بحثی در باب متافیزیک در گرفت. مرد مهمان پشت سر هم مبانی اشتباهی در مورد متون آسمانی به زبان آورد. با برملا شدن کمبود آگاهیش، کم کم به عصبانیت او هم افزوده میشد.

"تو میدانی که من نفر اول آزمون ام. آ. بوده ام؟" او با داد و بیدا نابخردی های خود را اعلام میکرد.

استاد به آرامی پاسخش داد: "آقای قاضی، فراموش کرده اید که اینجا دادگاه شما نیست. از سخنان کودکانه تان حدس میزدم که درجه تحصیلی بالایی ندارید. به هر حال، مدرک دانشگاهی ربطی به درک و تفهیم ودا ها ندارد. مردان فرهیخته و مقدس هر ترم دسته دسته مانند حسابدار ها تولید نمیشوند."

آن مرد ابتدا شگفت زده در سکوت ماند و سپس سخت به خنده افتاد.



< > >>