زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۲۸


"ای عزیز، من خوشحال میشوم که تماس الهی را منتقل کنم، اما این کار از آن من نیست." قدیس با چشمانی نیمه بسته نگاهی به من انداخت. "استادت بزودی آن تجربه را نثارت خواهد کرد. بدنت هنوز کاملا کوک نشده. همانطور که یک لامپ کوچک توانایی تحمل ولتاژ بالا را ندارد، عصبهایت هنوز برای جریان آسمانی آماده نیستند. اگر الان وجد الهی را به تو بدهم، گویی که هر سلول تنت در آتش باشد خواهی سوخت."

یوگی در تامل گفت: "تو از من تعالی میخواهی، اما من خودم در این اندیشه ام که آیا من ناچیز، با اندک مدیتیشنی که پرداخته ام، توانسته ام خداوند را خشنود کنم و آیا در حساب نهایی ارزشی در چشمان او خواهم داشت."

"جناب آقا، مگر چنین نیست که شما برای مدت ها در جستجوی خداوند تکتاز بوده اید؟"

"من کار بزرگی نکرده ام. بهاری حتما درباره زندگی من چیزهایی به تو گفته. بیست سال را در غاری پنهانی بسر کردم و روزی هجده ساعت به مدیتیشن میپرداختم. پس از آن به غاری غیر قابل دسترس تر رفتم و بیست و پنج سال آنجا ماندم و روزی بیست ساعت در وحدت یوگا بودم. آنجا نمیخوابیدم، چرا که همواره با خداوند بودم. تنم با آرامش مطلق فوق آگاهی بیشتر استراحت میکرد تا با آسایش نسبی که در حال معمول ناخودآگاه خوابیدن به فرد میرسد.

"عضلات هنگام خواب آرام میگیرند، اما قلب و ریه و سیستم گردش خون بطور مداوم در کارند. آنها استراحتی ندارند. در حال فوق آگاهی، اندام داخلی زیر تاثیر برق نیروی آسمانی، بیحرکت بجایشان میمامند. اینگونه من در یافته ام که میتوان برای سالها نخوابید. روزی میرسد که تو هم از خوابیدن بی نیاز میشوی."

"یا خدا! شما این همه و این مدت مدیتشن کرده اید و هنوز از کسب رضایت خداوند یقین ندارید!" من حیران نگاهی به او انداختم. "پس چه برسد به ما فانیان بیچاره؟"

"خوب پسر خوب من، نمیبینی که خداوند خود لایتناهی است؟ فرض آنکه با چهل و پنج سال مدیتیشن کردن میشود او را کامل شناخت گمانی باطل است. اما باباجی به ما مژده داده که حتی اندکی مدیتیشن ما را از حال بیم از مرگ و پس از مرگ نجات میدهد. اهداف معنوی خودت را به یک کوه کوچک محدود نکن، بلکه لنگر آنها را به ستاره نامحدود تعالی الهی بیانداز. اگر سخت تلاش کنی، به آنجا خواهی رسید."





< > >>