زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۳۴
یک استاد وقتی تجربه آسمانی را در آگاهی الهی به مریدش عطا میکند که
مرید، بواسطه مدیتیشن، به اندازه ای ذهن خویشتن را قوت داده که چنان چشم انداز
گسترده ای او را پریشان و از خود بیخود نمیکند. این تجربه را هرگز نمیشود
تنها بخاطر داشتن اراده فکری یا بینش روشن داد. تنها با تعالی یافتن با
تمرین یوگا و جانسپاری و پرستش باکتی میتوان ذهن را برای طاقت شوک رهایی
بخش حضور فراگیر خداوندی آماده کرد. امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است برای شیفتگان پاکدل. ولع شدیدش با نیرویی مقاومت ناپذیر او را بسوی خدا
میکشاند. خداوند، چون رویای آسمانی، با ربایش تب و تاب سالک بسوی مرز
آگاهی او کشیده میشود.
سالها بعد این شعر "سمادهی" را نوشتم به قصد اینکه بتوانم شکوه این حالت
را توصیف کنم:
محو گشت حجاب نور و سایه،
هر بخار اندوه برخاست،
کشتی هر سپیده شادی نماندنی به دریا سپرده شد،
رفت آن سراب کمرنگ حواس.
عشق، نفرت، بیماری، زندگی، مردگی،
همه این سایه های باطل نقش بسته به صحنه دوگانگی با باد رفتند،
امواج خنده، دیو های کنایه، گردابهای مالیخولیا،
همه در دریای بیکران سرور حل شدند.
کولاک مایا آرام گرفت
بدست گرز جادویی بصیرت عمیق.
گیتی، رویای فراموش شده، ناخودآگاه در کمین نشسته،
آماده به هجوم حافظه تازه بازگشته الوهیت.
من بی سایه الهی میزیم،
اما آن بی من نیست.
چون دریا که بی امواج هست،
اما آنها هرگز بی دریا وجودی ندارند.
رویا ها، بیداری ها، حالات عمیق خواب توریا،
حال، گذشته، آینده، دیگر برایم هیچند،
اما من است که همه جا حاضر و روان است: من، من همه جا.
سیارات، ستارگان، خیال های آسمانی، زمین،
انفجار آتشفشان مصایب روز قیامت،
کوره خلقت،
کوه یخ اشعات بی صدای ایکس، سیل سوزان الکترون،
افکار همه آدمیان، گذشته، اکنون، و آنان که خواهند آمد،
هر خوشه چمن، خود من، آدمی،
هر ذره غبار گیتی،
<
>
>>