زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۳۵


خشم، ولع، خوب، بد، سعادت، شهوت،
من بلعیدمشان. همه را بدل کردم
به اقیانوس پهناور خون ماهیت و هستی خودم!
سرور آتشین، پدیدار با جادوی مدیتیشن،
دارد از فرط اشک توانایی دیدن را از چشمانم میگیرد.
و در شعله های جاویدان شادی میریزد.
اشکهایم را تمام کرد. قاب تنم را تمام کرد. خودم را تمام کرد.
تو منی، و من تو،
دانستن، داننده، دانسته، همه یکی شدند!
هیجان آرام و ناگسستنی! آرامش تا ابد پابرجا و همواره تازه و جانبخش!
لذت بخش تر از آنچه امید میتواند تصور کند، سرور سامادهی!
نه یک حال ناخود آگاه
یا کلوروفرم روانی بدون بازگشت با اراده
سامادهی وسعت آگاهی مرا میگسترد،
فرای محدودیت های قاب فانی،
بسوی دورترین مرزهای ابدیت،
آنجا که من، دریای الوهیت، ضمیر حقیر نفس را تماشا میکنم که در من شناور میشود.
گنجشک، هر دانه شن، خارج دید من تکانی نمیخورند.
همه فضا مانند یک کوه یخ در دریای ذهن من روان است.
مخزنی عظیم، من، که هر چیز را در بر میگرد.
با مدیتیشن عمیق تر، طولانی تر، و گورو داده سمادهی آسمانی میاید.
لرزش دوردست اتم ها شنیده میشود،
زمین تاریک، کوهها، دره ها، هان! همه ذوب و مایع!
دریا های جاری به سحاب گازی بدل گشته اند!
اوم از بخار ابرها به گوش میرسد و حجاب آنها را شکوهمندانه بر میاندازد،
راز اقیانوس ها بر ملا میشود، الکترونهای درخشان،
تا سرانجام طنین طبل آسمانی،
نور های ناخالص از میان میروند و جایشان را پرتوهای جاودانه میگیرند،
پرتوهایی از سرور سعادت فراگیر.
من از شادی آمده ام، برای شادی زنده ام و در شادی مقدس ذوب میشوم.
اقیانوس ذهن، من همه امواج آفرینش را مینوشم.
چهار حجاب جامد، مایع، بخار و نور,
از پیش رو برداشته میشوند.
خود من، در همه چیز، خویشتن بزرگ وارد میشود.
دیگر برای همیشه سوسوی نور حافظه فانی رفته.
آسمان ذهن من پاک از هر تکه ابر است. پایین، پیش رو و بالا.
ابدیت و من، متحد چون یک پرتو،
من، چون حباب کوچکی از خنده بودم،
که اکنون خود دریای نشاط شده.



< > >>