زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۵
جای خالی مادر در خانه پر شدنی نبود. پدر طی چهل سال زندگی باقی مانده اش
هیچ گاه دوباره همسر نگرفت. با به دوش گرفتن هر دو نقش دشوار پدر و مادر
برای فرزندانش، ما مهربانی و نزدیکی به او را بیش از پیش احساس میکردیم. به
آرامی و خردمندی به پیامدهای خانوادگی رسیدگی میکرد. پس از ساعت کاریش او
به گوشه اتاقش باز مینشست و در آرامش دلنشینی به کریا یوگا
میپرداخت. سالها پس از مرگ مادر تلاش کردم که یک پرستار انگلیسی برای
رسیدگی به کار خانه و کم کردن بار دوش پدر به خانه بیاورم. جواب پدر منفی بود.
"برای من خدمت با رفتن مادرت پایان یافت." چشمانش از روی جانباختگی مادام العمر
به دور دست خیره بودند. "من کمک زنی دیگر را نخواهم پذیرفت."
چهارده ماه از رفتن مادر میگذشت که به من آشکار شد که او پیغام مهمی برای
من بجای گذاشته. آنانتا که در بستر مرگ او حاضر بود، پیغام را دریافت
کرده و نوشته بود. با اینکه که مادر خواسته بود که این پیغام پس از یک سال به من برسد،
برادرم انجام این کار را عقب انداخته بود. او بنا بود که بزودی از بریلی
به کلکته برود تا با دختری که مادر برایش گزیده بود ازدواج کند.* شبی او
مرا به کنارش نشاند.
"موکوندا! من تا به حال از رساندن پیغام تو دست نگاه داشته ام." صدای
او بوی تسلیم شدن داشتم میداد. "از این می ترسیدم که عشق از خانه رفتنت را بیش
از پیش شعله دار کند. اما به هر حال میبینم که دچار تب خداوند هستی. وقتی که به تازگی تو را در راه هیمالیا یافته و به
خانه بازگرداندم، دانستم که بیش تر از این نمی توانم در بجا برآوردن سوگندی که با
مادر بسته ام تاخیر کنم." برادرم جعبه کوچکی به دستم داد و پیغام مادر را
برایم بازگفت.
مادر گفته بود: "باشد که این چند کلمه دعای نهایی من برای پسر عزیزم موکوندا باشد! وقت آن رسیده که چند رویداد شگفت انگیزی که پس از زاده شدنت
رخ دادند برایت فاش کنم. تو نوزادی در آغوش من بیش نبودی که دانستم
سرنوشت بزرگی پیش رو داری. تو را به خانه گورویم در بنارس بردم. پشت
لشکری از مریدان استاد، چهره لاهری مهاشایا را که غرق در مدیتیشن بود به
سختی میدیدم.
"در همین حال که تو را نوازش میکردم، دعا میکردم که گوروی بزرگ نگاهی به
ما بیاندازد و برکتی به تو ببخشد. وقتی که آتش نیایشم فروزانتر شد، او
چشم را گشود و به من اشاره کرد که به سوی او بروم. دیگران راه را باز
کردند. به پیش پای مقدس او خم شدم. اربابم تو را روی پایش نشاند و به
نشانه تعمید روحانی دستش را روی پیشانی تو کشید.
"'مادر کوچکم، پسرت یک یوگی خواهد بود. او به نقش یک روحانی جان های
بسیاری را به قلمرو خداوند خواهد رساند.'
* رسم هندی گزیدن همسر به دست پدر و مادر از دست تنومند گذشت زمان ایمن
مانده. درصد ازدواج های موفق هندی بالاست.
<
>
>>