زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۵۲


"ریشیان ما به این مشکل واقف بودند. آنان دریافتند که نه تنها مجموعه ای از فلزات، بلکه گیاهان و بالاتر از همه چیز جواهرات خالص نه کمتر از دو قیراط مفید هستند. کاربرد همه جانبه و فراگیر نجوم و طالع شناسی کمتر بطور جدی در جایی غیر از هند مطالعه شده است. بندرت دانسته شده که جواهرات مناسب و فلزات و چیزهای گیاهی ارزش درمانیی ندارند مگر اینکه دارای وزن مقرر باشند و روی پوست نشانده شده باشند."

"آقا، مسلم است که به حرف شما گوش میدهم و یک بازوبند میگیرم. برایم جالب است که میشود به کرات و ستارگان چیره شد!"

سری یوکتشوار سفارش کرد: "برای استفاده عمومی من بازوبندی از طلا و نقره و مس سفارش میکنم. اما به دلیل خاصی از تو میخواهم که یکی از نقره و سرب بپوشی."

"گوروجی، چه دلیل خاصی؟"

"قرار است که ستاره ها به تو توجهی منفی بیندازند موکوندا. هراسی نداشته باش چون از تو محافظت خواهد شد. حدود یک ماه آینده کبدت سخت تو را اذیت خواهد کرد. قرارست که بیماری شش ماه طول بکشد، اما استفاده بازوبند نجومی مدت آنرا به بیست و چهار روز کوتاه میکند."

روز بعد به سراغ جواهرسازی رفتم و چیزی نگذشت که بازو بند را پوشیدم. کاملا سلامت بودم و پیش بینی استاد بزودی از خاطرم رفت. او سرمپور را به قصد بنارس ترک کرد. سی روز پس از مکالمه مان به ناگه دردی در گوشه کبدم حس کردم. هفته های بعد را با درد مشقت بار سر کردم. نمیخواستم مزاحم گورویم بشوم و با خودم تصمیم گرفتم که تنهایی این بلا را تحمل کنم.

اما پس از بیست و سه روز شکنجه اراده ای برایم نمانده بود. به قصد بنارس سوار قطار شدم. آنجا سری یوکتشوار بطرز غیر معمولی از من با گرمی فراوان استقبال کرد ولی فرصتی برای اینکه خصوصی با او در مورد مشکلم با او سخن بگویم پیدا نکردم. آنروز شمار بسیاری از مریدان تنها برای دریافت دارشان* به ملاقات استاد آمده بودند.

بد احوال و تنها گوشه ای نشستم. پس از شام شب بود که سرانجام همه مهمانان خداحافظی کردند. گورو مرا به ایوان هشت گوش خانه فراخواند.

"لابد بخاطر مرض کبدت آمده ای." نگاه سری یوکتشوار به این پس و آن پس بود. به این پس و آن پس راه میرفت و هر از گاهی جلوی نور ماه را میگرفت. "بگذار ببینم. تو بیست و چهار روز است که درد میکشی نه؟"

"بله آقا."

"لطفا ورزش شکمی که یادت داده ام انجام بده."

"استاد اگر میدانستی که چه دردی دارم از من نمیخواستی که ورزش کنم." با این وجود بسختی تقلا کردم که دستورش را انجام دهم.



* تبرک تنها قدیسی را با چشمان دیدن



< > >>