زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۸

فصل ۳
راهبی با دو بدن

"پدر، اگر قول بدهم که بدون دوز و کلک به خانه بازخواهم گشت، آیا میتوانم برای بازدید به بنارس بروم؟"

علاقه زیاد من به سفر به ندرت بدست پدر سرکوب میشد. حتی در کودکی او به من اجازه میداد تا به بسیاری از شهر ها و زیارتگاه ها سفر کنم. در بسیاری از این سفر ها یک یا چندی از دوستانم را به همراه میبردم. ما به آسودگی و با بلیط درجه یک که پدر برایمان فراهم میکرد سفر میکردیم. کار او به عنوان کارگزار اداره راه آهن برای کولی های خانه بسیار خوشایند بود.

پدر به من وعده داد که به درخواست من می اندیشد. فردای آن روز او مرا صدا زد و بلیطی دو طرفه بریلی به بنارس و چند اسکناس و دو پاکت نامه به دستم داد.

"من یک پیشنهاد کاری برای یکی از دوستانم در بنارس، کدار نات بابو، دارم. متاسفانه نشانی خانه اش را گم کرده ام. اما میدانم که تو این نامه را بدست او خواهی رساند، به کمک یکی از دوستان هر دوی ما، سوامی پراناباناندا. سوامی، برادر روحانیم، به درجه بلند عرفانی دست یافته. از دیدن او بهره خواهی برد. این نامه دوم برای آشنایی تو به اوست."

چشمان پدر برقی زدند در حالیکه او افزود: "خوب، دیگر از فرار از خانه خبری نباشد!"

با شور و حال فراوان دوازده سالگی راهی سفر شدم (کمانکه گذشت زمان هیچ وقت از میل من برای دیدن جاهای تازه و چهره های نو نکاسته). پس از رسیدن به بنارس بلافاصله خود را به خانه سوامی رساندم. در ورودی باز بود. به یک راه روی بلند طبقه دوم قدم گذاشتم. مردی تنومند، تنها لنگی به تن، چهارزانو روی یک سکوی از زمین کمی بالاتر نشسته بود. سر و روی بدون چین و چروکش تمیز و تراشیده بودند. لبخندی متین به لبانش نشسته بود. او برای اینکه من حس مزاحم شدن او را نکنم، مثل یک دوست قدیمی به من خوشامد گفت.



< > >>