زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۸۱


اولین قاشق را به دهان گذاشتم و سپس گفتم: "عجب توت فرنگی های خوشمزه ای!" همان لحظه پیشگویی گورویم در سیملا از درون غار ژرف حافظه نمایان شد. شگفت آور بود که ذهن با خدا همساز سری یوکتشوار توانسته بود مسیر رویدادهای کارمایی جاری در اتر آینده ها را چنان دقیق ببیند.

اندکی بعد سیملا را ترک کردیم و روانه راوالپیندی شدیم. آنجا کالسکه بزرگی کرایه کردیم که آنرا دو اسب میکشیدند. با آن کالسکه سفر هفت روزیمان را به سریناگار شهر اصلی کشمیر آغاز کردیم. روز دوم سفر شمال ما بود که مناظر وسیع هیمالیا نمایان شدند. در حالی که چرخهای آهنی کالسکه مان روی جاده های داغ سنگی صدا میکردند ما مبهوت چشم انداز متغیر و عظیم کوهستان ها بودیم.

آدی به استاد گفت: "آقا، من در حضور روحانی شما دارم حسابی از مناظر باشکوه لذت میبرم."

با اظهار قدردانی آدی احساس خشنودی به من دست داد چرا که من به واقع میزبان سفر بودم. سری یوکتشوار فکرم را خواند. به سمت من نگاه کرد و زمزمه کرد:

"خودت را بیخودی خوشحال نکن. آدی خیلی بیشتر از اینکه مست مناظر باشد شوق این را دارد که ما را به مدت کافی ترک کند تا بتواند سیگاری دود کند."

من جا خوردم. یواشی گفتم: "آقا، همسانی مان را با این حرف های ناخوشایند بهم نزنید. بعید میدانم که آدی مشتاق دود است.*" من کمی با ترس به گوروی اغلب چیره نشدنیم نگاه انداختم.

استاد پیش خود خندید. "باشد، من چیزی به آدی نمیگویم. اما خواهی دید که به محض ایستادن کالسکه آدی از فرصت استفاده میکند."

کالسکه به کاروانسرای کوچکی رسید. وقتی که اسب ها را برای آب دادن میبردند آدی پرسید: "آقا با اجازه من با راننده میروم تا کمی هوای بیرون بخورم."

سری یوکتشوار او را اجازه داد و سپس رو به من کرد و گفت: "هوس دود تازه کرده نه هوای تازه."

کالسکه حرکت پر سر و صدایش به روی جاده های خاکی را از سر گرفت. چشمان استاد برق میزد. به من گفت: "گردنت را از در کالسکه بیرون بیانداز و ببین که آدی دارد با هوا چه میکند."

من اطاعت کردم و شگفت زده دیدم که آدی دارد با سیگارش حلقه دود درست میکند. نگاهی پوزش طلبانه به سری یوکتشوار انداختم.



* در هندوستان سیگار کشیدن جلوی بزرگترها و افراد مافوق بی احترامی محسوب میشود.



< > >>