زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۹۴


به این فکر افتادم که عمر شوهر خواهرم طولانی نخواهد بود. روما لابد ذهنم را خوانده بود.

گفت: "برادرجان، من خوبم و شوهرم بیمار. با این حال، میخواهم بدانی که من به عنوان یک همسر وفادار هندی، پیش از او این دنیا را ترک خواهم کرد.* چیزی زیادی به زمان رفتنم نمانده."

با حرفش جا خوردم اما راست بودنش را درک کردم. وقتی خواهرم مرد در آمریکا بودم، نزدیک یکسال پس از پیشگوییش. برادر کوچکم بیشنو بعدا جزييات را برایم تعریف کرد.

بیشنو به من گفت: "روما و ساتیش وقت مرگش در کلکته بودند. صبح آنروز او جامه عروسیش را پوشیده بود."

"ساتیش پرسید: 'چرا این لباس خاص؟'

"روما پاسخ داد: 'این روز آخر خدمت من به تو در زمین است.' کمی بعد روما به یک حمله قلبی دچار شد. وقتی پسرش برای کمک خبر کردن به سوی در میدوید او گفت:

"'پسرم مرا تنها نگذار. فایده ای ندارد. پیش از رسیدن دکترها من خواهم رفت.' ده دقیقه بعد، دست بروی پای شوهرش برای احترام، روما آگاهانه و شادمان و بی درد بدنش را ترک کرد.

بیشنو ادامه داد: "ساتیش پس از مرگ همسرش خیلی گوشه گیر شد. روزی من و او داشتیم به عکس بزرگی از روما نگاه میکردیم.

"ساتیش به ناگه، انگار که زنش حاضر است، متعجب گفت: 'چرا لبخند میزنی؟ فکر میکنی که زرنگی که پیش از من رفته ای؟ به تو ثابت میکنم که دیگر زمان زیادی را بی من نخواهی گذراند. بزودی بسراغت می آیم.'

"با اینکه آن موقع ساتیش کاملا سلامتیش را بدست آورده بود و سر حال بود کمی بعد از بیان عجیبش خطاب به عکس بدون علت موجهی از دنیا رفت."

اینگونه بود که خواهر بزرگ نازنینم با پیشگویی از این دنیا رفت و همچنین شوهرش ساتیش که در داکشینسوار از یک مرد معمولی به یک قدیس خاموش تبدیل شده بود.



* زن هندی معتقد است که پیش از شوهرش مردن یک نشانه روحانی است، اثباتی در خدمت وفادارانه به او و یا "مردن در زمان زمامداری."



< > >>