زندگینامه یک یوگی
برگ ۱۹۵
فصل ۲۳
مدرک دانشگاهیم را میگیرم
"به تکالیف درسیت در فلسفه بی اعتنایی میکنی. مشخص است که داری از یک
طریق بی زحمت 'بینش' مستقیم آزمون ها را پشت سر میگذاری. مگر آنکه به راه
صحیح علمی از خودت مایه بگذاری، من بر آنم که این درس تو را رد کنم."
استاد دی. سی. گوشال از کالج سرمپور داشت جدی و تهدید آمیز با من
حرف میزد. اگر امتحان کتبیش را رد میشدم اجازه دادن آزمون نهایی کالج را
نداشتم. این امتحانها را استادان دانشگاه کلکته، که کالج سرمپور شاخه ای
از آن محسوب میشود، طراحی میکردند. چنانچه یک دانشجو در امتحان نهایی
آ.ب. تنها در یک درس رد شود، مجبور میشود که سال بعد در امتحانات نهایی همه درسها
از نو شرکت کند.
مدرس هایم در سرمپور معمولا با من مهربان بودند و حتی کمی هم در با من
از روی کنجکاوی آسان میگرفتند. "موکوندا کمی زیادی مست دین است." به این
دلیل وقتی سر کلاس اسم من برده میشد آنان مرا از خجالت در ماندن در پاسخ
به سوالها مصون نگاه میداشتند. میدانستند که امتحانات کتبی نهایی برای
رد کردنم و نرسیدن به نامزدی برای مدرک آ.ب. کافی هستند. دید همکلاسیهایم
از من به من نام مستعار "راهب دیوانه" داده بود.
برای جواب به تهدید پروفسور گوشال به رد شدن در فلسفه نقشه ای بکر
ریختم. وقتی موقع اعلام نتایج آزمون نهایی شد، از یکی از همکلاسیها
خواستم که با من به دفتر استاد بیاید.
به همراهم گفتم: "با من بیا. به یک شاهد نیاز دارم. اگر در زرنگی از معلممان شکست
بخورم خیلی ناامید خواهم شد."
<
>
>>