زندگینامه یک یوگی

برگ ۱۹۶


وقتی از پروفسور گوشال نمره انشایم را پرسیدم او سرش را تکان داد.

"جز قبولی ها نیستی." او پیروزمندانه اینرا به من گفت. او به دسته بزرگی از برگه های امتحان روی میزش اشاره کرد و گفت: "اصلا انشای تو در این دسته نیست. در هر حال بخاطر غیبت در امتحان مردود هستی."

لبخندی زدم و گفتم: "آقا من آنجا بودم. میتوانم خودم در ای دسته کاغذ بگردم."

پروفسور بی خیال اجازه اش را داد. به سرعت مقاله ام را پیدا کردم، که مخصوصا روی آن تنها شماره دانشجویی اما نه اسم خودم را نوشته بودم. چون استاد اسم حساسیت آور مرا ندیده بود، او با اینکه جوابهایم کم از متن کتاب آورده بودند نمره بالا به آنها داده بود.*

حالا که از کلک من سر در آورده بود، فریاد زد:‌ "خوش شانسی محض!" بعد امیدوارانه اعلام کرد: "شکی نیست که در امتحان نهایی آ.ب. رد خواهی شد."

در دروس دیگر از دیگران به خصوص پسرعمو و دوست عزیزم پراباس چاندرا گوس*، پسر عمویم سارادا، کمک گرفتم. حسابی رنج کشیدم اما به هر حال با پایین ترین نمره های ممکن همه کلاس ها را پاس کردم.

و اکنون، پس از چهار سال دانشگاه، واجد شرایط نشستن در آزمون آ.ب. بودم. با این حال تجسم قبولی در آنها هم برایم آسان نبود. امتحانات کالج سرمپور در برابر سوالاتی که از دانشگاه کلکته برای آ.ب. طراحی میشد بازی بچه محسوب میشدند. من که تقریبا هر روز به دیدن سری یوکتشوار میرفتم کمتر وقتم را در سالن های دانشگاه صرف کرده بودم. همکلاسی هایم آنجا نه از غیبت من بلکه از حاضر بودن من متحیر میشدند!



* باید در باب پروفسور گوشال صادقانه بگویم که دلیل رابطه خدشه دار میان ما نه خطای او بلکه تنها بخاطر بیتوجهی و غیابت من در کلاس بود. پروفسور گوشال یک از سخن پردازان و فلسفه دان بزرگ بوده و هست. سالهای بعد آشنایی ما با هم دوطرفه و صمیمانه تر شد.
* با آنکه من و پسر عمویم یک اسم فامیلی گوش را داریم، پراباس عادت دارد که اسمش را به فرم گوس نویسه گردانی کند. من هم اینجا از املای خودش استفاده کرده ام.



< > >>