زندگینامه یک یوگی

برگ ۲۰۲

فصل ۲۴
من راهبه از دسته سوامی میشوم

"استاد، پدرم دلش میخواهد برای یک کار مدیریتی در شرکت راه آهن بنگال-ناگپور اقدام کنم. ولی من صد در صد آنرا رد کردم." بعد امیدوارانه افزودم: "میشود مرا به راهبگی رسته سوامی ها دربیاورید؟" با التماس به گورویم نگاه کردم. طی سالهای گذشته، او برای آزمودن عمق اراده ام این درخواست را رد کرده بود. اما امروز، او لبخندی مهربانانه زد.

"خیلی خوب. فردا تو را به رتبه سوامی میاورم." او سپس ادامه داد: "خوشحالم که در خواستن سوامی شدن پابرجا مانده ای. لاهری مهاشایا اغلب میگفت: 'اگر تو خداوند را در تابستانت مهمان نکنی او در زمستان زندگیت بسویت نخواهد آمد.'"

"استاد عزیزم چطور میتوانم در هدف پیوستن به رسته سوامی همچون خود متعالی شما پسروی کنم؟" با دلبستگی بی حدی به او لبخند زدم.

"حواس آن کس که مجرد است متمرکز است به آنچه که مربوط به خداوند است، که چطور میتواند او را خوشحال کند. اما او که ازدواج کرده حواسش به امور دنیوی است، که چطور میتواند زنش را خوشحال کند."* من زندگی بسیاری از دوستان را ملاحظه کرده بودم که پس از مدتی به پیش گرفتن یک طریقت معنوی تصمیم به ازدواج گرفته بودند. با به دوش گرفتن دریایی از مسئولیتهای دنیوی آنها پشتکار خود را در مدیتیت کردن عمیق از دست داده بودند.



* کورینتیانز ۳۳-۳۲ : ۷



< > >>