زندگینامه یک یوگی
برگ ۲۱۳
دلم سخت تحت تاثیر تقاضایش قرار گرفت. دوستی تازه مان مرتب
صمیمانه تر میشد. یک روز او خواست که مرید من شود.
"هر جور که صلاح میدانی مرا تمرین بده. من ایمانم را بجای دواها به خدا
میبندم." یک مشت دارو را برداشت و توی راه آب پشت بام خالی کرد.
برای آزمودن ایمان او، از او خواستم که هر نوع ماهی، گوشت یا تخم مرغ را
از رژیم غذاییش حذف کند.
چند ماه بعد به دیدار او رفتم. طی آن مدت نالینی آنچه برای او تجویز کرده بودم را
کاملا دنبال کرده بود و رژیم گیاهخواری را هم بر خلاف مشکلهایی که پیش آورده
بود نگاه داشته بود.
"خواهری، تو قرص و محکم دستورات معنوی را دنبال کرده ای. پاداش تو نزدیک
است." به شیطنت لبخندی زدم. "چقدر تپل میخواهی باشی؟ به اندازه عمه که
پاهایش را سالهاست ندیده؟"
"نه! ولی از خدایم است که به درشتی و تنومندی تو باشم."
من سنگین و جدی پاسخ دادم. "به لطف خداوندی، همانطور که همیشه حقیقت گفته
ام، الان حقیقت را میگویم*. با برکت و مرحمت خداوند، بدن تو از امروز شروع
به تغییر خواهد کرد. یک ماه دیگر با من هم وزن خواهی بود."
این کلمات قلبم به واقعیت پیوستند. سی روز بعد وزن نالینی با من یکی
شد. گردی های تازه اش به او زیبایی دادند و شوهرش شادمانه عاشقش
شد. ازدواجشان که با بدیمنی آغاز شده بود ایده آل و شاد از آب درآمد.
* متون مقدس هندو اشاره میکنند که کسانی که همواره گوینده حقیقت هستند
کم کم نیرویی از آنشان میشود که میتواند آن سخنان را به واقعیت در
آورد. هر آنچه آنها در دلشان بخواهند در زندگی به وقوع میپیوندد.
<
>
>>