زندگینامه یک یوگی
برگ ۲۲
"لاهری مهاشایا بزرگترین یوگیی بود که در همه زندگیم دیده ام. او خود
الوهیت بود در شکل یک بدن."
با خودم گفتم اگر یک شاگرد بتواند هر وقت که بخواهد تنی یدکی بوجود بیاورد،
چه معجزه ای است که از استادش بر نیاید؟
"برایت از ارزش بینهایت یاری گورو میگویم. من و شاگردی دیگر هشت ساعت
شبانه به مراقبه (مدیتیشن) مینشستیم. روزهایمان با کار در اداره راه آهن طی
میشدند. برایم انجام کار دفتری سخت بود. دلم میخواست که همه وقتم
برای خدا باشد. به مدت هشت سال طاقت آوردم. نیمی از شب را به مدیتیشن
میگذراندم. نتیجه اش عالی بود. به آگاهی معنوی بسیار بالایی رسیدم. اما
کماکان پرده ای نازک بیکران الهی را از من پنهان میکرد. با وجود داشتن یک
عزم فوق بشری، میدیدم که یگانگی جاویدانه با الوهیت از من دریغ میشود. شبی
نزد لاهری مهاشایا رفتم و برای پادرمیانی الهی او تمام شب التماس کردم."
"'گوروی فرشته وار، آنقدر تشنه معنویت هستم که دیگر ادامه زندگی برایم
ممکن نیست مگر اینکه معشوق الهی را به چشم ببینم!'
"'چه از من بر میاید؟ باید با خلوص و عمق بیشتر به مدیتیشن بنشینی.'
"'من به در گاه تو التماس میکنم، گوروی خدایی ام! من تو را به فرم تن
فیزیکی به چشم میبینم. مرا تبرک کن تا تو را به شکل بیکرانت درک کنم!'
"لاهری مهاشایا با اشاره ای مختصر پیشانیم را لمس کرد. 'حالا میتوانی بروی
و به مدیتیشن بنشینی. من درخواست تو را با براهما* در میان گذاشتم.'
"بیدرنگ احساسی متعالی به من دست داد. به خانه رفتم. در مدیتیشن آن شبم به
مقصد فروزان زندگیم رسیدم. اکنون برای همیشه دارای این مزد معنوی
هستم. پس از آن روز هرگز آن آفریدگار شادی از چشمانم پشت پرده فریب
پنهان نبوده است."
نوری الهی چهره پراباناندا را فرا گرفته بود. آرامش جهانی دیگر به دلم
نشست. همه ترسم برداشته شد. راهب مطلبی دیگر را با من در میان گذاشت.
* خدا در نمود آفریدگار، از ریشه سانسکریت "بریه،" بسط یافتن. هنگامی که
شعر امرسون به نام "براهما" در atlantic monthly در ۱۸۵۷ چاپ شد، بیشتر
خوانندگان سردرگم بودند. امرسون با خنده ای گفته بود: "بگویید بجایش
jehovah بنویسند. آن وقت هیچکس شگفت زده نخواهد شد."
<
>
>>