زندگینامه یک یوگی

برگ ۲۳


"چند ماه بعد به نزد لاهری مهاشای بازگشتم تا سپاس اعطای هدیه بیکرانش را بگویم. پس از آن از چیز دیگری با او گفتم.

"'گوروی الهی، دیگر توان کار در دفتر را ندارم. خواهش میکنم مرا از آن رها کن. همواره در سرمستی براهما هستم.'

"'از کارت درخواست بازنشستگی کن.'

"'چه بهانه ای میتوانم بیارم، وقتی که سالها از خدمتم مانده؟'

"'هر چه احساس قلبی توست.'

"فردای آنروز درخواستم را فرستادم. دکتر از من دلیل درخواست زودهنگام را پرسید.

"'سر کار حس آتشینی از ستون فقراتم بالا میرود.* این حس همه تنم را فرا میگیرد و مرا از انجام کارم باز میدارد.'

"بدون هیج بازخواست دیگری دکتر برای بازنشستگی من پیشنهاد فوری نوشت، که خیلی زود دریافت کردم. این را میدانم که اراده الهی لاهری مهاشایا روی دکتر و کارکنان اداره راه آهن از جمله پدرت اثر کرده بود. بدون خواست خودشان، آنها رهروی راهنمایی روحانی گوروی بزرگوار بودند و به من آزادی دادند تا بی وقفه با معشوق باشم."*

پس از افشای این داستان شگفت آور، سوامی پراباناندا دوباره به سکوتی طولانی فرو رفت. پیش از رفتنم، در حالی که به احترام به پایش دست میزدم، او تبرکی نثارم کرد:

"زندگی تو توام چشم دوزی از دنیا و با یوگا همراه است. من دوباره تو را با پدرت خواهم دید." هر دو پیشگویی سالها بعد به حقیقت پیوستند.*

با کدار نات بابو در تاریکی شب براه افتادیم. نامه پدر را بدستش دادم، که او آنرا زیر نور چراغ خیابان خواند.

"پدرت به من پیشنهاد قبول سمتی در اداره راه آهن در کلکته داده. چه خوبست که حداقل چشم براه یکی از حقوق بازنشستگی که سوامی پراباناندا از آن لذت میبرد باشم! اما شدنی نیست. نمیتوانم بنارس را ترک کنم. حیف که هنوز داشتن دو بدن برایم ممکن نیست!"



* در حال مدیتیشن عمیق، تجربه روحانی در ستون فقرات آغاز میشود و پس از آن در مغز. سیل شادی که به همراه می آورد از خود بیخود کننده است، اما یوگی می آموزد که چگونه اثر خارجی آنرا تحت کنترل نگاه دارد.
* پس از بازنشسته شدن، سوامی پراباناندا کتابی در شرح باگاوادگیتا نوشت که یکی از غنی ترین ها بشمار می آید. آین کتاب به بنگالی و هندی چاپ شده.
* برگ ؟ را ببینید.



< > >>