زندگینامه یک یوگی

برگ ۲۳۲


"گفت: 'این آخرین مراسم من است.' من کاملا معنی این حرفش را درک نکردم.

"پرانابانانداجی در پختن مقدار بسیار زیادی غذا کمک کرد. نزدیک ۲۰۰۰ مهمان را غذا دادیم. بعد از غذا، او روی سکوی بلندی نشست و در باب لایتنهی خطبه ای الهام بخش ادا کرد. آخر سر، روبروی هزاران نفر، او رو به من که کنارش نشسته بودم کرد و بطرر نامعمولی با جدیت و قدرت سخن گفت."

"'ساناندان، آماده باش. من این جسم خاکی را پس خواهم زد.'

"پس از یک لبخند حیران، بلند به گریه افتادم. 'استاد، چنین نکن! خواهش میکنم، خواهش، این کار را نکن!' حاضرین مبهوت و متحیر ساکت به ما خیره شده بوند. گورویم به من لبخندی زد، اما نگاه آرامش دیگر غرق در ابدیت بود.

"گفت: 'خود خواه نباش و برای من غم نخور. من تا حالا شادان به شما خدمت کرده ام. اکنون شادمانه مرا بدرقه کن به دیدار الهی. به سراغ معشوق الهیم میروم.' پرابانانداجی زمزمه کنان ادامه داد: 'من بزودی دوباره به دنیا خواهم آمد. پس از مدت کوتاهی لذت از سرور بینهایت، به زمین بازخواهم گشت و به باباجی* میپیوندم. بزودی تو خواهی دانست که کی و کجا جان من در یک جسم تازه لانه خواهد کرد.'

"باز فریاد زد، 'ساناندان، در این لحظه هنگام کریا یوگای دوم* این جسم خاکی را ترک میکنم.'

"او به دریای صورت های روبرویمان نگاه انداخت و رحمتی نثارشان روانه کرد. چشمانش را بسوی چشم معنوی خیره کرد و از حرکت باز ایستاد. در حالیکه مردم خیال میکردند او غرق در وجد الهی مدیتیشن است، او دیگر این مرقد تن را رها کرده بود و جان خود را با وسعت الهی پیوند داده بود. مریدان بدن او را که در وضع لوتوس (چهار زانوی یوگی) بود دست زدند اما دیگر گرمیی نداشت. فقط یک پوسته سفت بجای مانده بود. ساکن آن بسوی آبهای فناناپذیر گریخته بود."

پرسیدم که کجا قرار است پراناباناندا متولد شود.

ساناندان پاسخم داد: "این راز مقدسیست که نمیتوانم به کسی فاش کنم. شاید تو خودت براه دیگری آنرا بیابی. "

سالها بعد از سوامی کشاباناندا* شنیدم که پراناباناندا، چند سال پس از تولدش در تنی تازه، به بریندابان در هیمالیا رفته و آنجا به گروهی از قدیسان جمع باباجی بزرگ پیوسته است.



* گوروی لاهری مهاشایا
* کریای دوم، که لاهری مهاشایا آموخته، به یک پارسا که در آن استاد شده این قابلیت را میدهد که هر وقتی بخواهد با اراده خود از بدن بیرون رود و به آن باز گردد. یوگی ها پیشرفته از تکنیک کریای دوم هنگام لحظه آخر مرگ استفاده میکنند، که وقت آنرا همیشه از پیش میدانند.
* دیدارم با کشاباناند در فصل ۴۲ شرح داده شده.



< > >>