زندگینامه یک یوگی

برگ ۲۳۵


عشق من به کاشی و تعهدم برای یافتن او پس از مرگش شب و روز فکرم را مشغول میکرد. هر جا میرفتم صورتش جلوی چشمم پدیدا میشد. برای پیدا کردنش شروع به جستجو کردم، همانطور که سالهای سال پیش برای مادر از دست رفته ام کرده بودم.

حس میکردم هر چقدر خداوند به من نیروی تفکر داده باید استفاده کنم و آخرین حد تواناییم را صرف کنم تا قوانین پنهانی را که به من امکان یافتن محل تن آسمانی (astral) آن پسر را میدهند را درک کنم. او روحی بود که با خواسته های هنوز بر آورده نشده مرتعش بود، یک نور شناور میان میلیون ها روح منور دیگر در حیطه های آسمانی. چطور میتوانستم با او ارتباط برقرار کنم، در حالی که او میان بسی روحهای نورانی دیگر گم است؟

بوسیله یک روش سری یوگایی، عشقم را به کاشی از طریق میکروفون چشم معنوی، یعنی مرکز پشت سر وسط دو ابرو، ارسال کردم. با گیرنده دستها و انگشتان بالا برده، مرتب رو به این رو و آن رو میکردم تا محلی که او در قالب یک جنین دوباره زاده شده ردیابی کنم. امید داشتم که پاسخی از او در رادیوی با تمرکز تنظیم شده قلبم بشنوم.*

حس میکردم که قرار است کاشی بزودی به زمین باز گردد، و اگر بی وقفه او را صدا کنم، روح و جان او به من جواب خواهد داد. میدانستم که کوچکترین موج فرستاده شده از سوی کاشی را در انگشتان و دستها و بازوها و ستون فقرات و عصب ها حس خواهم کرد.

با اراده ای خستگی ناپذیر به مدت شش ماه پس از رفتن کاشی به این روش یوگایی ادامه دادم. یک روز صبح در حالیکه با چندی از رفقایم از بازار شلوغ کلکته گذر میکردم، طبق معمول دستانم را بالا بردم. برای اولین بار پاسخی حس کردم. از تشخیص پالس های الکتریکی که در انگشتان و کف دستانم جاری بودند به هیجان آمدم. این جریان ها به فکری پر قدرت در عمق ذهنم تبدیل شدند: "من کاشی ام. من کاشی ام. بسوی من بیا!"



* یوگیان اراده را، که از مرکز میان دو ابرو منتشر میشود، دستگاه فرستنده اندیشه میدانند. هنگامی که حس انسان آرام و متمرکز به قلب است، این مرکز مانند یک رادیوی ذهنی عمل میکند و میتواند پیغامهای دور و نزدیک را از دیگران دریافت کند. در تله پاتی، ارتعاشات ریز افکار یک انسان از راه ارتعاشات پنهانی اتر آسمانی منتقل شده، که آنها هم متقابلا به امواج ارتعاشات فکر شخص دیگر تبدیل میشوند.



< > >>