زندگینامه یک یوگی

برگ ۳۰


آنانتا مرا به خانه آنها برد. پسر خانه، که جوان و خوشرو بود، به من در حیاط خوشامد گفت. او مرا به گفتگوی فلسفی درازی گرفت. با ادعای اینکه همه آینده من را میداند، او گفت که فکر راهبه شدنم یک اشتباه است.

"چنانچه کماکان مسولیت های روزمره ات را نادیده بگیری شومی روز افزونی جلوی راهت را خواهد گرفت و به خدا نخواهی رسید! نمیتوان بدون تجربه های جهان مادی تاوان کارمای* گذشته را پرداخت کرد."

در پاسخ، سخنان جاویدانه کریشنا* به لبانم جاری شدند: "'حتی آن کس که دارای بدترین کارما است، اگر همواره به یاد من مدیتیشن کند، خیلی زود اثر کارهای بد پیشینش را پاک خواهد کرد. او در زمان کوتاهی روح والایی میابد و به آرامش همیشگی دست پیدا میکند. آرجونا، این سخن راست را به دل بگیر: آن مریدی که ایمانش با من است هیچ وقت نابود نخواهد شد!'"*

اما به هر حال پیش گوییهای قاطع او کمی اعتماد به نفس مرا تکان داده بود. از ته دلم با خدا دعا کردم:

"خواهش میکنم مرا از این سردرگمی رها کن و پاسخم را، همین جا و همین حالا، بده. آیا میخواهی که زندگی یک درویش را پیش بگیرم یا زندگی یک مرد دنیوی را؟"

در آن لحظه سادهوی شریفی را دیدم که پشت در خانه آن مرد ایستاده بود. انگار که او گفتگوی جنجالی میان من و آن شخص حق به جانب را شنیده بود. او به من اشاره کرد تا به کنارش بروم. در چشمان آرام او نیرویی تنومند جاری دیدم.

"پسرم، به آن نادان گوش نده. در پاسخ دعایت، پروردگار به من میفرماید که به تو بگویم تا بدانی که تنها مسیر زندگی تو راه درویشان زاهد خواهد بود."

شگفت زده و همچنین با حس شکرگزاری، از بابت این پیغام قاطع لبخندی به لبم نشست.‌

"از آن مرد فاصله بگیر!" مرد "نادان" از حیاط مرا صدا زد. راهنمای قدسی وار من دستش را به نشان برکتی بالا برد و به آرامی از آنجا رفت.

"آن سادهو به اندازه خودت خل است." آن مرد مو سفید بود که این سخن دلپذیر را به زبان آورد. او و پسرش با دلزدگی به من خیره شده بودند. "شنیده ام که او هم مانند تو از خانه اش به قصد مبهم یافتن خدا گریخته بوده."



* ثمره اعمال پیشین، در این یا زندگی های گذشته. از ریشه سانسکریت "کری" به معنی انجام دادن.
* باگاوادگیتا، ۳۰:۳۱ - ۹. کریشنا بلند مرتبه ترین پیغامبر هند است. آرجونا بلند مرتبه ترین مرید اوست.



< > >>