زندگینامه یک یوگی
برگ ۳۲
"او ماجرا را تعریف کرد. 'خوشخال سفرم را به هیمالیا آغاز کردم. از فکر
دیدار استادان یوگا سرمست بودم. اما همان که موکوندا گفت "در حالت سرمستی
خدا در غارهای هیمالیا، ببرها، افسون حال ما، همچون گربه های اهلی به گردمان
خواهند نشست" من جا زدم. قطره های عرق روی ابروهایم نشستند. با خود فکر
کردم: "آنوقت چه؟ اگر خوی وحشی ببرها با نیروی سرمستی روحانی ما از میان
نرفت، آیا آنها مثل گربه های خانگی با ما به نرمی رفتار خواهند کرد؟" در
ذهنم همین حالا خودم را مهمان خانه شکم یک ببر میدیدم، مهمانی که نه با
یک تن کامل، بلکه تکه تکه شده به آن خانه آورده شده!'"
عصبانیتم از فرار جاتیندا در حال خنده از میان رفت. شنیدن این داستان
خنده دار در قطار به همه دردی که او برای من آورده بود می ارزید. باید اعتراف کنم که شنیدن
ماجرای جاتیندا کمی دلم را خنک کرد: او هم از دست پلیس در امان نمانده بود!
"آنانتا*، تو کاراگاه زاده شده ای!" نگاه متعجبم خالی از خشم
نبود. "و من به جاتیندا خواهم گفت که خوشحالم که رفتار او نه آنطور که
بنظر میامد از روی خیانت بلکه از بابت حس دفاع از خود بوده است!"
در خانه کلکته، پدر با مهر دلنشینی از من خواست که پای فرارم را
حداقل تا تمام شدن دبیرستان آرام نگاه دارم. در حین مسافرتم، از روی
محبت، او از یک مرد دانشمند روحانی، سوامی کیبل آناندا*، خواسته بود که مرتب به خانه سر بزند.
پدر قاطعانه گفت: "این استاد به تو سانسکریت درس خواهد داد."
پدرم امید داشت که تشنگی به معنویاتم را با آموختن از یک فیلسوف
فرهیخته ارضا کنم. اما برنامه ها خلاف پیش بینی های او رقم زدند: معلم
جدید من، نه تنها مرا به خواندن درسهای علمی وادار
نکرد، بلکه او آتش خداجویی مرا فروزان تر ساخت. پدرم خبر نداشت که
سوامی کیبل آناندا یکی از مریدان برجسته لاهری مهاشایا بوده است. آن
گوروی بی همتا بخاطر جذبه الهیش هزاران مرید به گرد خود کشانده بوده است. من
بعدها شنیدم که لاهری مهاشایا بارها از کیبل آناندا به نام "ریشی" یا
روحانی مقدس خداشناخته یاد کرده است.
خم های زیبایی چهره آموزگارم را میاراستند. چشمان سیاهش بی تزویر بودند و
زلالی چشمان کودکان را داشتند. هر حرکت بدن او آرام و حساب
شده بود. همواره نرم و مهربان، او در آگاهی بیکران الهی خانه داشت. ساعات
بسیاری را با هم غرق در کریا یوگا بسر کردیم.
* من همیشه او را آنانتا-دا صدا میزدم. "دا" پسوند از روی احترام است و
برادر بزرگتر خانواده از برادران و خواهران کوچکش میشنود.
* وقتی با او آشنا شدم، کیبل آناندا هنوز به رده سوامیان نیامده بود و
نام "شاستری مهاشایا" را داشت. برای اینکه با نام "لاهری مهاشایا" و
"استاد مهاشایا" (فصل ۹) اشتباه نشود، من معلمم را اینجا به نام
راهبگی او "سوامی کیبل آناندا" میخوانم. زندگینامه او به تازگی به بنگالی
چاپ شده. او در محله خولنای بنگال در سال ۱۸۶۳ به دنیا آمد. او در شصت و
هشت سالگی جان داد. اسم فامیلیش آشوتوش چاترجی بود.
<
>
>>