زندگینامه یک یوگی
برگ ۳۴
"'به هر یک از آن حالات خواهم رفت تا برای شما بگویم که
چه میبینم و حس میکنم.' این چنین او نقطه مقابل آموزگارانی بود که نوشته
کتابهای مقدس را از بر میکنند و تنها نظریه های درک نشده را برای شاگردان
بازگو میکنند.
"'تفسیر هر یک از بند ها را آنطور که در ذهنت میبینی بگو.' گوروی کم حرف
اغلب این درخواست را از یکی از شاگردان کنار دستش میکرد. 'من فکرت را
هدایت خواهم کرد تا مفهوم درست آن به زبانت بیاید.' این چنین بود که
بسیاری از تفاسیر لاهری مهاشایا، به همراه توضیح های طولانی چند تن از
شاگردانش، نگاشته شدند.
"استاد همیشه باور کورکورانه را رد میکرد. او میگفت 'لغت ها چیزی بیش از پوسته
بیرونی نیستند. بودن خدا را با تماس شادی بخش با او در مدیتیشن باور کنید.'
"مشکل شاگرد هر چه بود، گورو 'کریا یوگا' را برای آن پیشنهاد میکرد.
"'این کلید یوگی بازده خود را با نبود تن من با شما در این دنیا از دست
نخواهد داد. بر خلاف اندیشه های فلسفی، این تکنیک را نه میشود جایی نوشت
و نه از یاد برد. همواره در راه هدفتان برای آزادسازی خود به روش کریا
یوگا قدم بردارید، چرا که نیروی آن از تمرین کردنش بدست میاید.'
"من خودم کریا را راهکارترین وسیله برای رسیدن به رهایی و حقانیت الهی از راه تلاش فردی
میدانم." کیبل آناندا سخنانش را با این حرف پایان داد. "با انجام آن،
خداوند قادر که در همه آدم ها پنهان است در تن لاهری مهاشایا و چندی از
شاگردانش به آشکار هویدا بود."
کیبل آناندا یک معجزه مسیح وار لاهری مهاشایا را به چشم دیده بود.
آموزگار والایم داستان را روزی برایم بازگفت. کتاب سانسکریت
جلویمان باز بود اما چشمان او به نقطه ای دور خیره بودند.
"برای یک مرید نابینا، رامو، افسوس میخوردم. آیا چشمان او
هرگز نباید نور را ببینند، با اینکه او صادقانه در خدمت استاد بوده، استادی که نور پروردگار
در او فروزان است؟ یک روز صبح میخواستم با رامو حرف بزنم، اما او ساعت ها
صبورانه به باد زدن گورو با یک بادبزن برگ نخل (پونخا) نشسته بود. وقتی که
سرانجام این مرید جانسپار از اتاق بیرون آمد من به دنبالش رفتم.
"'رامو، چند وقت است که نابینایی؟'
"'از هنگام تولد، قربان! چشمانم هیچ وقت برکت یک نگاه به خورشید را
نداشته اند.'
"'گوروی توانای مطلق ما می تواند تو را یاری دهد. خواهش میکنم که از
او درخواست شفا کن.'
<
>
>>