زندگینامه یک یوگی
برگ ۳۶
فصل ۵
"مرد مقدس عطر" هنرنمایی میکند
"هر چیزی فصلی دارد، و زمانی است برای هر هدفی زیر سقف آسمان."
این دانش سلیمان من را آسوده نمیکرد; چشمانم همواره به هر سو به جستجوی
دیدن روی گوروی سرنوشتم میگشتند. اما راه من به راهش نخورد تا پس از تمام
شدن سالهای دبیرستانم.
دو سال پس از گریختنم با آمار به سوی هیمالیا گذشت تا روز بزرگ آمدن سری
یوکتشوار به زندگیم رسید. در این مدت من با چندین مرد مقدس آشنا شدم،
"مرد مقدس عطر،" "سوامی ببر،" ناگندرا نات بادوری، استاد مهاشایا، و
دانشمند شناخته شده بنگالی، جاگادیس چندرا بوز.
آشنایی من با "مرد مقدس عطر" دو سرآغاز داشت، یکی خوش آهنگ بود و دیگری
خنده آور.
"خداوند ساده است. هر چیز دیگر پیچیده است. به دنبال ارزش های مطلق در
جهان نسبی طبیعی نباش."
این قطعیت فلسفی به نرمی به گوش من رسید در حالی که من خاموش برابر یک
عکس معبد کالی* ایستاده بودم. وقتی که سرم را برگرداندم، به مردی قد بلند
برخوردم که جامه اش، یا نبود آن، گواه آن میداد که او یک "سادهوی"
سرگردان است.
"تو براستی در اندیشه های سردرگم من رخنه کرده ای!" من به
قدردانی لبخند زدم. "جنبه های درهم ملایم و سهمناک طبیعت، آنچنان
که در کالی نمودار است، مغز های خردمندتری از من را سردرگم کرده است!"
* کالی نشانه قانون جاودانه طبیعت است. او معمولا به فرم یک زن با چهار
دست دیده میشود، ایستاده بروی فرم خدای شیوا، یا بیکران، چرا که طبیعت
یا جهان پدیده ای ریشه در جهان معنوی دارد. چهار دست نشان خواص اساسی
هستند، دو تا سود رسان و دو تا نابودگر. این نماد دوگانگی جهان مادی یا
آفرینش است.
<
>
>>