زندگینامه یک یوگی
برگ ۴۷
"هنگامی که آوازه ام به اوج خود رسید، آن با خود برایم مستی غرور
آورد. بر آن شدم که نه تنها با ببرها بجنگم، بلکه آن را با تردستی های
مختلف به نمایش بگذارم. هدفم این بود که کاری کنم که جانوران وحشی همانند
حیوانهای رام درآیند. اینگونه بود که نمایش برای مردم را آغاز کردم، با
موفقیتی چشمگیر.
"روزی پدرم با حالی غمگین به اتاقم آمد.
"'پسر، من برایت هشداری دارم. من میخواهم تو را از بلاهای آینده، که ناشی
از سنگهای چرخان قانون علت و معلول* هستند، در امان نگاه دارم.'
"'پدر، آیا تو پیرو فلسفه جبر* هستی؟ آیا درست است که خرافات آبهای زورمند
هنر مرا کدر کند؟'
"'من جبر را نمیپذیرم پسر. اما من به قانون راستین سزامندی ایمان دارم،
همانگونه که در کتابهای مقدس گقته شده. در خاندان جنگل به سوی تو خشم
هست; روزی این برایت بلایی خواهد شد. '
"پدر از تو در شگفتم! خوب میدانی که ببرها زیبا اما بیرحمند! حتی پس از
یک وعده بزرگ خوردن یک حیوان ناتوان، یک ببر با دیدن طعمه ای دیگر مست
هوس تازه میشود. شاید آهوی خوشحالی باشد که روی چمن های تازه جنگل به بازی
میجهد. ببر با اینحال او را میگیرد و گردن نرمش را باز میکند. جانور
بدنهاد اندکی از خون در فریاد بی صدا میچشد و بعد آن را رها کرده و پی
کار ننگ آلودش میرود.
"'ببرها پست ترین خاندان جنگلند! که میداند؟ شاید ضربه های من کمی درک و
فهم به کله های گنده آنها بیاورد. من آموزگار جنگلم، تا به آنها رفتار
شایسته را بیاموزم!
"'خواهشمندم، ای پدر، از من به نام یک رام کننده ببرها یاد ببر، و نه یک
قاتل آنها. چطور میتواند این کردار نیک من به سرم بلایی بیاورد؟ از تو
میخواهم که به من دستور عوض کردن راه زندگیم را ندهی.'"
چاندی و من غرق گوش دادن بودیم و دشواری داستان را خوب میفهمیدیم. در
هند، یک فرزند به سادگی نمیتواند از فرمان پدر و مادرش سر بپیچد.
"پدر خاموش و سنگین به سخنانم گوش داد. سپس او چیزی را به حالت هشدار با من بازگو کرد.
"پسر، مرا مجبور کردی که پیشگویی شومی که از لبان یک مرد مقدس به من گفته شد برایت بازگو
کنم. او دیروز به هنگامی که در ایوان سرگرم مدیتیشن بودم به سوی من آمد.
"'دوست عزیز، من پیغامی برای پسر ستیزجوی شما دارم. باشد که او به کردار
خصمانه اش پایان دهد. اگر نه دیدار بعدی او با یک ببر او را بسی زخمی
خواهد ساخت و شش ماه بیماری مرگ آور به دنبال خواهد داشت. سپس او راه
پیشینش را رها میکند و راهب میشود.'"
* cause and effect
* fatalist
<
>
>>