زندگینامه یک یوگی
برگ ۷۲
"پس این بیویسکوپی بود که استاد میخواست که من ببینم!" اندیشه ام بی
حوصله بود، اما نمیخواستم قدیس را با نشان دادن چهره بی حوصله دلخور
کنم. اما او آرام و مخفیانه بسوی من خم شد.
"آقای کوچک، میبینم که این بیوسکوپ را نمیپسندی. من با مادر هستی در میان
گذاشته ام; او با هر دوی ما موافق است. او به من میگوید که برق اکنون
خواهد رفت، و باز نخواهد گشت تا ما بتوانیم از اتاق بیرون برویم."
همان دم که زمزمه او پایان یافت، سالن در تاریکی فرو رفت. طنین گوش خراش
پروفسور در سردرگمی ایستاد، و سپس گفت "گویی دستگاه برق این سالن ایراد
دارد." در این جا من و استاد مهاشایا جان سالم بدر برده بودیم و به بیرون
رسیده بودیم. هنگامی که دوباره نگاهی به سالن انداختم دیدم که اتاق شهادت
ما بار دیگر روشن شده است.
"آقا کوچک، از آن بیوسکوپ* خوشی نداشتی، اما به گمانم دیگری را پسند
خواهی کرد." من و مرد مقدس در پیاده روی جلوی ساختمان دانشگاه ایستاده
بودیم. آنجا او به آرامی جلوی سینه ام در بالای قلب را دستی زد.
سکوت دگرگون کننده ای به من آمد. همانگونه که فیلم های مدرن با خراب شدن
دستگاه صدا به تصاویر متحرک ساکت تبدیل میشوند، دست الهی با یک معجزه
ای شگفتی آور هیاهوی زمینی را خاموش ساخت. مردم پیاده، گاری های بارکش،
خودروها، گاو کش ها و ارابه های با چرخ آهنی همه خاموش در جنبش
بودند. انگار که چشمانم در یک آن همه جا باشند، چشم انداز پشت سر و کنارم
را بخوبی پیش رویم میدیدم. همه چشم انداز رفت و شد در این گوشه کوچک
کلکته بدون هیچ صدایی پیش چشمانم شکل میگرفت. چون قرمزی آتش که به سختی
زیر یک لایه خاکستر دیده میشود، تابش نوری اندک چشم انداز وسیع را آراسته بود.
تن خودم گویی چیزی بیش از سایه ای در میان بسیاری سایه نبود، با اینکه آن
تکان نمیخورد اما سایه های دیگر خاموش در رفت و شد بودند. چند پسر، که از
دوستانم بودند، از پیش ما گذشتند; با اینکه با من رو در رو شدند، باز هم
مرا نشناختند.
این پانتومیم بیتا شادی غیر قابل توصیفی به من آورد. از یک فواره ای شادی
خوب مینوشیدم. ناگهان دست نرمی دوباره به سینه ام زده شد از سوی استاد
مهاشایا. هیاهوی جهان بار دیگر به گوشهای پکرم رسید. من گیج بودم، گویی
که از رویایی سبک برخاسته باشم. جام شراب تعالی بخش از دستانم پس گرفته شده بود.
* فرهنگ آکسفورد چنین تعریفی کمیاب از بیوسکوپ میاورد: نگاهی به هستی،
آنچه که چشم آندازی به هستی میدهد. برای همین انتخاب این واژه از سوی
استاد مهاشایا شگفت آورانه بسیار بجاست.
<
>
>>