زندگینامه یک یوگی

برگ ۷۵


"سلام نانتو! ناپدید بودنم در مدرسه دردسر بزرگی برایم آورده." او دوستانه به من مینگریست و من درد دلم را به او گفتم.

نانتو، که شاگرد ممتاز بود، از ته دل خندید. اوضاع خرابم بی جنبه الهی نبود.

"تو به هیچ وجه برای آزمون پایانی آماده نیستی! به گمانم بر من است که تو را کمک کنم!"

این چند واژه ساده به گوش من نجوای الهی رساند; شادمان به خانه دوستم رفتم. او با مهربانی پاسخ پرسشهایی که می اندیشید آموزگاران خواهند پرسید را با من دوره کرد.

"این پرسشها تله هایی هستند که هر پسر ساده لوح را در آزمون گرفتار میکنند. پاسخ های مرا بیاد نگهدار و بدان که جان سالم بدر خواهی برد."

نزدیک سپیده دم بود که از آنجا رفتم. لبریز از دانش اندوخته و جا نیفتاده، دعا کردم که دست کم برای آن چند روز حساس در من باقی بمانند. نانتو در همه درس هایم به من کمک کرده بود، اما از روی عجله درس سانسکریت فراموش شده بود. با آب و آتش این سهل انگاری را به خدا یادآوری کردم.

سپیده دم روز پسین برای قدم زدن بیرون رفتم و همزمان با قدم هایم دانش نو را دوره کردم. وقتی داشتم روی علف های گوشه ای راه میرفتم چشمانم به چند برگ چاپ شده روی زمین افتاد. هنگامی که دیدم به زبان سانسکریت نوشته شده اند احساس پیروزمندی به من دست داد. کسی که وارد به سانسکریت بود پیدا کردم تا در برگردان آن نوشته مرا یاری دهد. طنین آواز جا افتاده او هوا را با زیبایی عسل گون این زبان کهن* پر میکرد.

"این چند بند شعر خاص به هیچ گونه نمیتوانند یاری رسانت در آزمون سانسکریت باشند." ادیب با بادبینی آنها را پس زد.

به هر حال آشنایی با آن شعر خاص سبب قبولی من در آزمون سانسکریت روز پسین شد. بدست یاری آگاهانه نانتو، من در همه درس هایم به حداقل نمره قبولی رسیدم.



* سانسکریتا، صیقل زده، تمام. سانسکریت کهن ترین شاخه همه زبان های هندواروپایی است. الفبای آن دواناگاری است که معنای لغوی آن "جایگاه الهی" است. "آن کس که دستور زبان مرا میداند خدا را میشناسد." پنینی، فیلسوف بزرگ هند کهن این سخن را در باب کمال ریاضیاتی و روانشناسی سانسکریت آورده است. او که ریشه زبان را در لانه اش پیدا کند به ناچار باید به دانش مطلق برسد.



< > >>