زندگینامه یک یوگی
برگ ۷۶
پدرم خوشحال بود که پیمان خود را نگاه داشته و کلاس های دسته دوم را تمام
کرده بودم. سپاسگزاریم یکراست بسوی خداوند بود، که راهبری یگانه او را در
راه خانه نانتو، در حالیکه در مسیری نامعمول قدم بر میداشتم،
دریافتم. بازیگوشانه، او معنایی دوگانه در طرح نجات من نهاده بود.
دوباره به کتابی برخوردم که نویسنده آن بودن پروردگار در جلسه آزمون را
رد کرده بود. نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم و در دلم گفتم:
"این تنها سردگمی آن بنده را می افزاید، چنانچه به او بگویم که طلب دست
خداوند در میان لاشه ها یکراست به گرفتن دیپلم دبیرستان می انجامد!"
با این اعتماد بازیافته، اکنون من خواست رفتنم را از خانه پنهان
نمیکردم. با یکی از دوستان جوانم، جیتندرا مازومدار*، بنا نهادیم که به
یک خانقاه* ماهاماندال در بنارس بپیوندیم و دروس معنوی آنرا دنبال کنیم.
سپیده دمی با اندیشه دور شدن از خانواده دلتنگی بر من چیره شد. پس از مرگ
مادرم، علاقه ام بخصوص به دو برادر کوچکترم ساناندا و بیشنو بیشتر شده
بود. به پناهگاهم دویدم، اتاق زیر شیروانی که چشم انداز های بسیاری از
سادهانای* یاغی من دیده بود. پس از دو ساعت سیل اشک، احساس کردم که عجیب
دگرگون شده ام، انگار که بوسیله یک شوینده کیمیاگری. همه وابستگی ها* از
میان رفتند. خواست جستجوی خدا به نام دوست دوستان مانند سنگ گرانیت در
وجودم راسخ شد. بتندی خود را برای سفر آماده کردم.
"برای بار آخر از تو میخواهم." پدرم آشفته بود آندم که پیش او برای گرفتن
برکت آخر ایستاده بودم. "من و برادران و خواهران غمگسارت را رها نکن."
"پدر بزرگوارم، چطور میتوانم عشقی که به تو دارم را بازگو کنم! اما حتی
بیش از آن به پدر آسمانی عشق میورزم، که چنین پدر کاملی در زمین به من
هدیه داده. بگذار بروم و روزی با درک الهی والاتری بازمیگردم."
با گرفتن اجازه بی میل والدین، رفتم تا به جیتندرا که زود تر به خانقاه
بنارس رسیده بود بپیوندم. هنگامی که رسیدم، سوامی مدیر آنجا، دیاناندا،
مرا با احترام خوش آمد گفت. قد بلند و لاغر بود و متفکر نما و از او خوشم
آمد. چهره روشن او متانتی بودا وار داشت.
* او جاتیندا نبود (جوتین گوش)، که او بخاطر ترس از ببرها بیاد آورده میشود!
* hermitage
* مسیر و راه اصلی بسوی خدا
* کتابهای مقدس هندو می آموزند که وابستگی به خانواده وهم است، چنانچه مرید را از
جستجو برای دهنده الهی بازدارد، پروردگاری که هم خانواده مهربان و چه بسا
خود زندگی از خود اوست. عیسی هم آموخته که: "مادرم کیست؟ و برادرانم
کیستند؟" (متیو، ۱۲:۴۸).
<
>
>>