زندگینامه یک یوگی

برگ ۸


بنظر میرسد که استاد به عکس انداختن تمایلی نداشته. به خلاف خواسته اش، باری یک عکس گروهی از او و یک دسته از شاگردانش، از جمله کالی کومار روی، گرفته میشود. عکس بردار هنگامی که عکس را ظاهر کرده بود شگفت زده دیده بود که با این حال که تصویر همه شاگردان به خوبی دیده میشود، در مرکز جایی که میبایست نمای لاهری مهاشایا باشد چیزی نمایان نیست. خبر این رویداد به همه جا رسیده بود.

یکی از شاگردان و عکاسان ماهر، گانگا دار بابو، لاف میزند که هیچ نمایی فراری از دست او نمی تواند بگریزد. بامداد بعد، در حالیکه گورو به شیوه همیشگی چهارزانویش (لوتوس) جلوی یک پرده بروی یک نیمکت چوبی نشسته بود، گانگا دار بابو با لوازمش از راه میرسد. برای محکم کاری او روی دوازده نگاتیو عکس استاد را می اندازد. عجب که روی هر یک از آنها نیمکت و پرده به خوبی پیدا، اما نشانی از نمای استاد دیده نمیشد.

با آبروی ریخته و اشک فراوان او به پای گورویش میفتد. پس از ساعتها سرانجام لاهری مهاشایا با یک پاسخ طعنه آمیز به سکوتش پایان میدهد:

"من روحم. ایا دوربین تو توانایی بازتابی تصویر آن چیز پنهان فراگیر را دارد؟"

"میبینم که نه! اما، ای مرد مقدس، من با همه هستیم میخواهم که عکسی از این معبد جسم شما که، به چشم کوته بین من، این روح در آن جای دارد، داشته باشم."

"صبح فردا به اینجا بیا. من برای دوربینت حاضر خواهم بود."

بار دیگر مرد عکاس دوربین خود را آماده کرد. این بار نمای قدسی استاد بدون هیج کاستی و خیلی واضح نمایان شد. استاد هیج گاه دیگر جلوی دوربین نرفت. یا دست کم من از وجود عکس دیگری باخبر نیستم.

این عکس در این کتاب چاپ شده است. نمای روشن او، از تبار یک رسته جهانی، نشانی از نژاد مادرزادیش ندارد. شادی افزونی که از همراه خدا بودن دارد در لبخند مبهمش به سختی فاش میشود. چشمان او، نیمه باز به نشانه اندک اندیشه ای به جهان بیرونی، نیمه بسته هم هستند. با اینکه به هوس های این دنیا به طور کامل بی اعتنا بود، او شبانه روز برای یاری جویندگان راه خدا که به چشمه دانش او میشتافتند بیدار بود.

چندی پس از اینکه من به دست عکس گورو شفا گرفتم، یک خواب سرنوشت ساز به من الهام شد. روزی در حالی که روی تختم نشسته بودم ناگاه به یک خیال ژرف فرورفتم.



< > >>