زندگینامه یک یوگی
برگ ۹۴
کشمکش لفظی یک ساعته ای آغاز شد. اشتباهی در سخن یک استاد نمیتوان
یافت، چرا که هیچ دم بی محل زده نمیشود. رسیدن به چیزی که از استادم
خواسته بودم منظره های وسیع متافیزیکیی را نمایان میسازد. یک گورو همانا
باید با آفریدگار همدم باشد که بتواند از او بخواهد که خود را آشکار کند!
یگانگی سری یوکتشوار را با الوهیت احساس کردم و بر آن بودم که، به عنوان
مرید او، از این امر بهره ببرم.
"چه طلبکاری!" رضایت استاد با قطعیت مهربانی بیان شد:
"باشد که آنچه آرزو داری آرزوی من باشد."
سایه ای همیشگی از قلبم برداشته شد. گشتن این سو و آنسو سرانجام به سر
رسید. اکنون من پناهگاهی جاودانه در گورویی راستین یافته بودم.
"بیا. خانقاه را نشانت میدهم." استادم از حصیر ببریش برخاست. دور و بر را
نگاه انداختم. چشمانم شگفت زده به عکس دیواریی دوخته شد، که با حلقه گل
یاسمن آراسته شده بود.
"لاهری مهاشایا!"
"آری. گوروی آسمانی من." آوای سری یوکتشوار پر بود از احترام و
اشتیاق. "بزرگتر بود، او به عنوان یک انسان و یوگی، از هر آموزگار دیگری
که زندگانیش را بررسی کرده ام."
خاموش پیش عکس آشنا خم شدم. احترام استادی بی همتا را ذکر گفتم، او که
در نوزادیم به من برکت داده و مرا برای رسیدن همین ساعت هدایت
کرده بود.
گورویم گوشه و کنار خانه را به من نشان داد. خانقاه بزرگ و کهن و خوش ساز
بود و حیاطی با ستونهای پهناور دور آنرا گرفته بود. دیوارهای بیرونی خزه
گرفته بودند. کبوتران بالای پشب بام مسطح خاکستریش پر میگشودند و بدون
تعارف هر گوشه خانقاه را اشغال میکردند. باغچه حیاط خلوت با درخت های نان
صحرایی و انبه و بارهنگ زیبا و دلنشین بود. بالکن نرده دار طبقه بالا در
این ساختمان دو طبقه از سه سو به حیاط مینگریست. استاد میگفت که سالن بزرگ طبقه
پایین، که سقفی بلند و ردیف های ستون داشت، عمدتا برای مراسم سالانه
دورگاپوجا* استفاده میشود. راه پله ای باریک به اتاق نشیمن سری یوکتشوار
راه میبرد که بالکنی داشت با منظره خیابان. مبلمان آشرام ساده بود; همه
چیز ساده، تمیز و بدرد بخور بود. چندین میز و نیمکت و صندلی غربی در این
سو یا آنسو دیده میشدند.
* "پرستش دورگا." این جشنواره اصلی سال بنگالیست که طی نه روز در اواخر ماه
سپتامبر انجام میگیرد. بلافاصله پس از آن جشنواره داشاهارا (او که ده
گناه را میبخشد: سه تا از بدن، سه تا از ذهن و چهار تا از گفتار) فرا میرسد. هر
دو این پوجا ها برای دورگا، که لفظا یعنی "نا دسترس"، مقدسند. این جنبه
ای است از مادر الهی، شاکتی، نیروی زنانه آفریدگار که به فرم انسان را گرفته.
<
>
>>